تکپارتی جیمین[درخواستی][غمگین]
تکپارتی جیمین[درخواستی][غمگین]
[چشماتو باز کن]
معرفی
ات:۲۴سالشه دوست دختر قبلی جیمین
جیمین: ۲۷سالشه دوست پسر قبلی ات
___________________
با چشمای اشکی به اطرافش نگاه میکرد چرا چرا چرا باید اینطور شه چرا باید بخاطر ش جونش رو از دست بده چرا بهش بی توجهی کرد هزاران چرا توی فکرش بود
قطره های اشکیش روی صورتش میریختن هق هقاش کل محوطه رو گرفته بودن
[فلش بک به یه ماه پیش]
ات:جیمین ترو خدا نرو چرا میخوای بری ها من جونمم برات میدم
جیمین: ات تمامش کن ازت خسته شدم دیگه بهت علاقهیی ندارم از زندگیم برو بیرون
دخترک با هر کلمهی که پسرک. میگفت تیکهی از قلبش جدا میشد چشماشو بست وقتی چشماشو باز کرد دیکه خبری از جیمین نبود
یکماه به همین روال گذشت دخترک گریه میکرد و عکس های خودش و جیمین رو نگاه میکرد
ات ویو
بازم مثل این روزا تو این یکماه گریه میکردم و به عکس های خودم و جیمین نگاه میکردم نگاهم رو دادم به ساعت ساعت⁶:²⁵دقیقه بود از روی تختم بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم آبی به صورتم زدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون رفتم تو پارکی که اولین بار جیمین رو دیدم روی یه سکو نشستم و چشمامو بستم تو افکارم غرق شده بودم بعد از چند لحظه صدای آشنایی تو گوشم اکو شد
.....:عزیزم وایسا الان میام
پشت سرم رو نگاه کردم که جیمین بود با یه دختر
دنیا رو انگار بهم داده بودن که دوباره دارم جیمین رو نگاه میکنم بدو بدو به طرفش رفتم انگار میخواست به اون دست خیابون بره داشتم دنبالش میدوییدم که ماشینی میخواست به جیمین بزنه جیمین رو هول دادم و اوفتاد اون طرف خیابون اما خودم چی
با ضربهی محکم به هوا پرت شدم و روی زمین اوفتادم بدنم رو حس نمیکردم فقط صدا هایی میشنیدم
جیمین بلند میگفت ات ولی اون دختر که کنارش بود روبه جیمین گفت آخر خطه و تفنگش رو سمت جیمین گرفت خواست شلیک کنه روی جیمین افتادم و تیر خورد روی گردنم تو آخرین لحظه فقط دونستم بگم
[دوست دارم] سیاهی برای همیشم
پایان فلش بک
جیمین روی سنگ قبر فرشتش دراز کشید و دستش رو روی اسمش کشید
park a.t
و چشماش رو بست
__________________
پایان
خیلی بد شد
#درخواست_فیک_دایرکت
[چشماتو باز کن]
معرفی
ات:۲۴سالشه دوست دختر قبلی جیمین
جیمین: ۲۷سالشه دوست پسر قبلی ات
___________________
با چشمای اشکی به اطرافش نگاه میکرد چرا چرا چرا باید اینطور شه چرا باید بخاطر ش جونش رو از دست بده چرا بهش بی توجهی کرد هزاران چرا توی فکرش بود
قطره های اشکیش روی صورتش میریختن هق هقاش کل محوطه رو گرفته بودن
[فلش بک به یه ماه پیش]
ات:جیمین ترو خدا نرو چرا میخوای بری ها من جونمم برات میدم
جیمین: ات تمامش کن ازت خسته شدم دیگه بهت علاقهیی ندارم از زندگیم برو بیرون
دخترک با هر کلمهی که پسرک. میگفت تیکهی از قلبش جدا میشد چشماشو بست وقتی چشماشو باز کرد دیکه خبری از جیمین نبود
یکماه به همین روال گذشت دخترک گریه میکرد و عکس های خودش و جیمین رو نگاه میکرد
ات ویو
بازم مثل این روزا تو این یکماه گریه میکردم و به عکس های خودم و جیمین نگاه میکردم نگاهم رو دادم به ساعت ساعت⁶:²⁵دقیقه بود از روی تختم بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم آبی به صورتم زدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون رفتم تو پارکی که اولین بار جیمین رو دیدم روی یه سکو نشستم و چشمامو بستم تو افکارم غرق شده بودم بعد از چند لحظه صدای آشنایی تو گوشم اکو شد
.....:عزیزم وایسا الان میام
پشت سرم رو نگاه کردم که جیمین بود با یه دختر
دنیا رو انگار بهم داده بودن که دوباره دارم جیمین رو نگاه میکنم بدو بدو به طرفش رفتم انگار میخواست به اون دست خیابون بره داشتم دنبالش میدوییدم که ماشینی میخواست به جیمین بزنه جیمین رو هول دادم و اوفتاد اون طرف خیابون اما خودم چی
با ضربهی محکم به هوا پرت شدم و روی زمین اوفتادم بدنم رو حس نمیکردم فقط صدا هایی میشنیدم
جیمین بلند میگفت ات ولی اون دختر که کنارش بود روبه جیمین گفت آخر خطه و تفنگش رو سمت جیمین گرفت خواست شلیک کنه روی جیمین افتادم و تیر خورد روی گردنم تو آخرین لحظه فقط دونستم بگم
[دوست دارم] سیاهی برای همیشم
پایان فلش بک
جیمین روی سنگ قبر فرشتش دراز کشید و دستش رو روی اسمش کشید
park a.t
و چشماش رو بست
__________________
پایان
خیلی بد شد
#درخواست_فیک_دایرکت
۱۷.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.