تکپارتی جونگکوک[درخواستی]
تکپارتی جونگکوک[درخواستی]
[وقتی همش دختر میاودر خونه]
______________________
معرفی
ات:۲۵سالشه و ۳ساله با کوک ازدواج کرده
کوک:۲۶سالشه و ۳ساله با ات ازدواج کرده
______________________
ات ویو
روی مبل نشسته بودم و به سال اول ازدواجمون فکر میکردم چقدر خوب بود بی محلی تو خونمون نبود صدای دعوا نمیومد جونگکوک اوایل ازدواج خیلی بهم اهمیت میداد قربون صدقه میرف ولی با یه دعوا دوساله که زندگیم خراب شده جونگکوک هرشب با یه دختری میاد خونه و اصلا به من اهمیت نمیده هروقتم ازش میپرسم کتکم میزنه امروز روز سالگرد ازدواجمونه ۳سال گذشت امروز دیگه باید همه چی رو تمام کنیم......... همینطور که نگاه درد میکردم در باز شد کوک و یه دختری وارد خونه شدن نگاه ساعت کردم ساعت ¹:⁵⁰دقیقه رو نشون میداد از سر مبل بلند شدم و رفتم سمت درد
کوک:چرا هنوز نخوابیدی
ات:منتظر تو بودم ...این کیه
کوک:دوست دخترم
ات:تو چندتا دوست دختر داری که هرشب یکیشون رو میاری خونه
کوک:به تو ربطی داره
ات خندهای کرد و ادامه داد
ات: میدونی امروز چه روزیه
کوک: اوممم نه
ات دست دختر کنارشو گرفت و از خونه انداختش بیرون
لیا:هوی چیکار میکنی
ات:از خونم گمشو بیرون و درو بست
کوک:چه گوهی خوردی(داد)
ات:بسه دیگه جونگکوک خستم کردی سر یه دعوا مسخره زندگیم رو نابود کروی بفهم امروز میشه دوسال که داری با این کارات زجرم میدی کوک امروز روز سالگرد ازدواجمونه ولی تو چیکار کردی ها دست دختری رو گرفتی آوردی خونه این کادوت بود ها کوک تو اگه منو دوست نداری بیا طلاق بگیریم هوم اینطور بهتره(جیغ)
کوک:ات من
ات:من چی ها (داد)
ات پالتوشو از روی اویز جا کفشی ورداشت و از خونه بیرون زد
کوک ویو
با حرفاش جیگرم آتیش گرفت اون راست میگه من زندگیش رو به خاطر یه دعوا نابود کردم اشکام روی صورتم جا گرفتن بدون معطلی در خونه رو باز کردم و رفتم بیرون
آسانسور طبقه اول بود تا بیاد طبقه ۱۲ یه ساعت طول میکشه سریع از پله ها رفتم پایین و رسیدم از ساختمون خارج شدم و با چشما دنبال ات میگشتم میدونستم هر وقت دلش میگره میره پارک نزدیک خونه با دو به سمت پارک حرکت کردم
³مین بعد
وارد پارک شدم یه دختری رو دیدم که شبیه ات بود یکم دقت کردم دیدم خوده ات هست رفتم سمتش و صداش زدم روش رو برگردون صورتش از شدت گریه خیس شده بود رفتم طرفش و بغلش کردم
کوک: ات تروخدا منو ببخش اشتباه کردم
ات من دوست دارم
ات:قول میدی اذیتم نکنی و کتکم نزنی
کوک:دستم بشکنه که تورو کتک زدم(خداااانکنههههههه)قول میدم
ات:دوست دارم
_____________________
پایان
چطور بود #درخواست_فیک_دایرکت
[وقتی همش دختر میاودر خونه]
______________________
معرفی
ات:۲۵سالشه و ۳ساله با کوک ازدواج کرده
کوک:۲۶سالشه و ۳ساله با ات ازدواج کرده
______________________
ات ویو
روی مبل نشسته بودم و به سال اول ازدواجمون فکر میکردم چقدر خوب بود بی محلی تو خونمون نبود صدای دعوا نمیومد جونگکوک اوایل ازدواج خیلی بهم اهمیت میداد قربون صدقه میرف ولی با یه دعوا دوساله که زندگیم خراب شده جونگکوک هرشب با یه دختری میاد خونه و اصلا به من اهمیت نمیده هروقتم ازش میپرسم کتکم میزنه امروز روز سالگرد ازدواجمونه ۳سال گذشت امروز دیگه باید همه چی رو تمام کنیم......... همینطور که نگاه درد میکردم در باز شد کوک و یه دختری وارد خونه شدن نگاه ساعت کردم ساعت ¹:⁵⁰دقیقه رو نشون میداد از سر مبل بلند شدم و رفتم سمت درد
کوک:چرا هنوز نخوابیدی
ات:منتظر تو بودم ...این کیه
کوک:دوست دخترم
ات:تو چندتا دوست دختر داری که هرشب یکیشون رو میاری خونه
کوک:به تو ربطی داره
ات خندهای کرد و ادامه داد
ات: میدونی امروز چه روزیه
کوک: اوممم نه
ات دست دختر کنارشو گرفت و از خونه انداختش بیرون
لیا:هوی چیکار میکنی
ات:از خونم گمشو بیرون و درو بست
کوک:چه گوهی خوردی(داد)
ات:بسه دیگه جونگکوک خستم کردی سر یه دعوا مسخره زندگیم رو نابود کروی بفهم امروز میشه دوسال که داری با این کارات زجرم میدی کوک امروز روز سالگرد ازدواجمونه ولی تو چیکار کردی ها دست دختری رو گرفتی آوردی خونه این کادوت بود ها کوک تو اگه منو دوست نداری بیا طلاق بگیریم هوم اینطور بهتره(جیغ)
کوک:ات من
ات:من چی ها (داد)
ات پالتوشو از روی اویز جا کفشی ورداشت و از خونه بیرون زد
کوک ویو
با حرفاش جیگرم آتیش گرفت اون راست میگه من زندگیش رو به خاطر یه دعوا نابود کردم اشکام روی صورتم جا گرفتن بدون معطلی در خونه رو باز کردم و رفتم بیرون
آسانسور طبقه اول بود تا بیاد طبقه ۱۲ یه ساعت طول میکشه سریع از پله ها رفتم پایین و رسیدم از ساختمون خارج شدم و با چشما دنبال ات میگشتم میدونستم هر وقت دلش میگره میره پارک نزدیک خونه با دو به سمت پارک حرکت کردم
³مین بعد
وارد پارک شدم یه دختری رو دیدم که شبیه ات بود یکم دقت کردم دیدم خوده ات هست رفتم سمتش و صداش زدم روش رو برگردون صورتش از شدت گریه خیس شده بود رفتم طرفش و بغلش کردم
کوک: ات تروخدا منو ببخش اشتباه کردم
ات من دوست دارم
ات:قول میدی اذیتم نکنی و کتکم نزنی
کوک:دستم بشکنه که تورو کتک زدم(خداااانکنههههههه)قول میدم
ات:دوست دارم
_____________________
پایان
چطور بود #درخواست_فیک_دایرکت
۲۲.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.