دربارت چی فکر میکنن
-دربارت چی فکر میکنن؟
نمیدونم. بعضی ها فکر میکنن ترسناکم بعضی ها فکر میکنن مغرورم بعضی ها فکر میکنن هیولام و بعضی ها فکر نمیکنن و فقط می بینن. مطمئن نیستم ولی یه زمانی بعضی ها بهم امید داشتن؟!
نمیدونم ولی خب اشتباه پشت اشتباه کردن و من سکوت کردم و زمانی که بغضم ترکید بخشیده نشدم. چشمای امیدوارشون خالی از امید شد و هرکسی به سمتی رفت یکی به دریا رفت یکی به اقیانوس رفت و یکی کیلومتر ها اونور تر به تابوتی رفت که مثل منی درونش خوابیده بود.
کسی نمی فهمه من چی میگم چطور بیانش میکنم و منظورم چیه. ولی اگه بخوام بگم چیشده میگم
منحنی ها شسکتن و شریان هایی بسته شدن که روزی زیباترین ایینه و پر رنگ ترین خون رو درون خودشون حمل میکردن. چیشد که این اتفاق افتاد؟
همه و همه به این رگ ها و به این منحنی فشار آوردن ولی آخرین فشار که منجر به شکست شد کار کی بود؟
درسته من..
حالا میفهمی چرا ازم بدشون میاد؟
ولی خب دلم میخواست همه چی فرق میکرد. دلم میخواست باد بودم که باعث رقص موهای کسی بشم که باعث اشک روی گونه هامه . خورشید باشم و صورتش رو نوازش کنم . بارون باشم و گونه هاشو ببوسم سبزه زاری باشم که او و معشوقش باهم خودشون رو پرت میکنن روش دلم میخواست. اینقدر دور نبودن اینقدر بق تاب نبودم. این قدر مقصر نبودم. دلم میخواست همون طوری که بعد مدت های زیاد لبخند آورد رو لبم بعد مدت های زیاد لبخند رو روی لبم نگه داره ولی نمیدونم چرا وقتی صدای آلارم گوشی بلند میشه فقط من هستم و چشمانی خیس و قلبی که تند تر از همیشه میزنه. شاید تنها دلیلی که هنوز میزنه اینه که نتونستم چشماش رو جوری که تو خواب می بینم ببینم. پر از مهر و محبت و شاید کلمه بعدی غرورم رو خُرد کنه ولی مهم نیست نگاهش به سمت من باشه یا هرچیزه دو پایه دیگه.
امشب زیاد نوشتم نه؟
باتوام هی! چرا جوابی بهم نمیدی چراغ مطالعه؟
-سوالات چراغ مطالعه
نمیدونم. بعضی ها فکر میکنن ترسناکم بعضی ها فکر میکنن مغرورم بعضی ها فکر میکنن هیولام و بعضی ها فکر نمیکنن و فقط می بینن. مطمئن نیستم ولی یه زمانی بعضی ها بهم امید داشتن؟!
نمیدونم ولی خب اشتباه پشت اشتباه کردن و من سکوت کردم و زمانی که بغضم ترکید بخشیده نشدم. چشمای امیدوارشون خالی از امید شد و هرکسی به سمتی رفت یکی به دریا رفت یکی به اقیانوس رفت و یکی کیلومتر ها اونور تر به تابوتی رفت که مثل منی درونش خوابیده بود.
کسی نمی فهمه من چی میگم چطور بیانش میکنم و منظورم چیه. ولی اگه بخوام بگم چیشده میگم
منحنی ها شسکتن و شریان هایی بسته شدن که روزی زیباترین ایینه و پر رنگ ترین خون رو درون خودشون حمل میکردن. چیشد که این اتفاق افتاد؟
همه و همه به این رگ ها و به این منحنی فشار آوردن ولی آخرین فشار که منجر به شکست شد کار کی بود؟
درسته من..
حالا میفهمی چرا ازم بدشون میاد؟
ولی خب دلم میخواست همه چی فرق میکرد. دلم میخواست باد بودم که باعث رقص موهای کسی بشم که باعث اشک روی گونه هامه . خورشید باشم و صورتش رو نوازش کنم . بارون باشم و گونه هاشو ببوسم سبزه زاری باشم که او و معشوقش باهم خودشون رو پرت میکنن روش دلم میخواست. اینقدر دور نبودن اینقدر بق تاب نبودم. این قدر مقصر نبودم. دلم میخواست همون طوری که بعد مدت های زیاد لبخند آورد رو لبم بعد مدت های زیاد لبخند رو روی لبم نگه داره ولی نمیدونم چرا وقتی صدای آلارم گوشی بلند میشه فقط من هستم و چشمانی خیس و قلبی که تند تر از همیشه میزنه. شاید تنها دلیلی که هنوز میزنه اینه که نتونستم چشماش رو جوری که تو خواب می بینم ببینم. پر از مهر و محبت و شاید کلمه بعدی غرورم رو خُرد کنه ولی مهم نیست نگاهش به سمت من باشه یا هرچیزه دو پایه دیگه.
امشب زیاد نوشتم نه؟
باتوام هی! چرا جوابی بهم نمیدی چراغ مطالعه؟
-سوالات چراغ مطالعه
- ۴.۳k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط