عشق ممنوع!(5)
وقتی رسیدیم بدون هیچ حرفی راه افتادیم تا به یه خونه ی بزرگ رسیدیم.
این خونه ی توئه؟!
@آره،
آدم که توی یه کشور دیگه یه همچین خونه ای نمیگیره.
@من اهل همینجام.چجوری نفهمیدی؟!
وقتی اینو گفت نگاهش کردم.راست می گفت چشماش کاملا شبیهشون بود ولی من همیشه فکر می کردم شاید یکی از فامیلاش کره ایه که اونم چشماش اینجوری شده.چشمام رو توی حدقه چرخوندم و از ماشین خارج شدم.ساکم رو برداشتم و باهاش وارد خونه شدم:اتاق من کجاست؟!
@همه ی اتاقا خالیه به غیر از آخری که مال منه هرکدوم رو که خواستی بردار.
باشه.
و رفتم بالا.برام اهمیت نداشت که دکور اتاقش چجوریه.فقط یه تخت گرم و نرم می خواستم و یه حموم که توی خود اتاقم باشه برای همین وارد دومین اتاق شدم و همونجا وسایلم رو چیدم.
وقتی که تموم شد لباسام رو عوض کردم و خوابیدم.اینقدر ذهن درگیر بود که خودمو لایق یه خواب کوتاه می دونستم.
توی خواب بودم که آلارم گوشیم صدا داد. با خوابآلودگی برش داشتم و قطعش کردم. وقتی ساعت رو نگاه کردم دیدم ۲ ساعته که خوابم.واقعا بس بود پس بلند شدم. داشتم موهام رو شونه میزدم که یکی در زد:بله؟!
@بیام تو؟
تعجب کردم.انتظار نداشتم اینقدر شخصیت داشته باشه که در بزنه برای همین گفتم:نه!
@چی گار می کنی مگه؟!
زندگی.نفس می کشم.نگاه می کنم.راه میرم.کارایی که یه آدم عادی میکنه دیگه.چی کار کنم؟!
@چنبه ی احترام هم نداری!
و در رو باز کرد.
@معلمت اومده.زود باش بیا پایین.
چشم پدر!
و جواب حرفم فقط چشم غرش بود.
این خونه ی توئه؟!
@آره،
آدم که توی یه کشور دیگه یه همچین خونه ای نمیگیره.
@من اهل همینجام.چجوری نفهمیدی؟!
وقتی اینو گفت نگاهش کردم.راست می گفت چشماش کاملا شبیهشون بود ولی من همیشه فکر می کردم شاید یکی از فامیلاش کره ایه که اونم چشماش اینجوری شده.چشمام رو توی حدقه چرخوندم و از ماشین خارج شدم.ساکم رو برداشتم و باهاش وارد خونه شدم:اتاق من کجاست؟!
@همه ی اتاقا خالیه به غیر از آخری که مال منه هرکدوم رو که خواستی بردار.
باشه.
و رفتم بالا.برام اهمیت نداشت که دکور اتاقش چجوریه.فقط یه تخت گرم و نرم می خواستم و یه حموم که توی خود اتاقم باشه برای همین وارد دومین اتاق شدم و همونجا وسایلم رو چیدم.
وقتی که تموم شد لباسام رو عوض کردم و خوابیدم.اینقدر ذهن درگیر بود که خودمو لایق یه خواب کوتاه می دونستم.
توی خواب بودم که آلارم گوشیم صدا داد. با خوابآلودگی برش داشتم و قطعش کردم. وقتی ساعت رو نگاه کردم دیدم ۲ ساعته که خوابم.واقعا بس بود پس بلند شدم. داشتم موهام رو شونه میزدم که یکی در زد:بله؟!
@بیام تو؟
تعجب کردم.انتظار نداشتم اینقدر شخصیت داشته باشه که در بزنه برای همین گفتم:نه!
@چی گار می کنی مگه؟!
زندگی.نفس می کشم.نگاه می کنم.راه میرم.کارایی که یه آدم عادی میکنه دیگه.چی کار کنم؟!
@چنبه ی احترام هم نداری!
و در رو باز کرد.
@معلمت اومده.زود باش بیا پایین.
چشم پدر!
و جواب حرفم فقط چشم غرش بود.
۸.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.