دلم روشنایی می خواهد. گرمی و دلگرمی. دلم می خواهد تمام ای
دلم روشنایی می خواهد. گرمی و دلگرمی. دلم می خواهد تمام این چراغ های سرد و یخ زده رو خاموش کنم تا بنشینیم روبروی هم در دو سوی این میز کوچک چوبی. زیر روشنایی و گرمای این گرد سوز و فقط به هم نگاه کنیم. این نور کوچک، چشم را نمی زند. دل را هم. اما روشن است. روشن می کند. گرما می دهد. تصور کن می تواند آسمان را هم زیر سقف خانه بیارند. وقتی نگاهت خورشید می شود و دریای دلواپسی هایم را بخار می کند و غصه هایم ابر می شوند و از چشمانم می بارند، وقتی سوسوی همین شعله ی لرزان، شاعرت می کند و واژه هایت پرنده می شوند و روی درخت رویا هایم خانه می کنند، انگار دوباره تو را پیدا می کنیم. راز بودن مان را کشف می کنیم. راز دوست داشتن مان را. اصلاً بیا برای همیشه این چراغ های سرد را خاموش کنیم. تو در سایه ی این روشنایی لرزان، شاعر شو. من هم با دو فنجان چای گرم، پشت این میز کوچک چوبی به سایه های بلند روی دیوار نگاه می کنم. نور نئون و مهتابی و هالوژن هیچ کس را شاعر نمی کند. اما این شعله ی کم رنگ شاید.
متن خوانی خانم شهین تسلیمی (بازیگر)
متن خوانی خانم شهین تسلیمی (بازیگر)
۶۸.۱k
۱۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.