پارت سه...
اسب تکونی به باسنش داد و دمش رو محکم به صورت کوک زد! در حالی که چشم هاش رو میمالوند رو به اسب کرد و فهشی بهش داد _ هیییی ! حتی اسبا هم باهام مشکل دارن!
= نه حتی اسباهم دوست دارن! اونا دستی برای نوازش ندارن! پس مجبورن با ضربه علاقه شون رو ابراز کنن!
_ اوه! چه دید امیدوارانه ای ! درست برازنده اسمت جی هوپ شی...
جی لبخندی زد و خواست با ارامش پسر مو صورتی رو بیدار کنه که قبل اون دستی پیش دستی کرد! در واقع کوک با پاش محکم جیم رو از روی اسب پایین انداخت!
+ کارماااااا با کون من مشکلی دارییییی؟
درحالی که سعی داشت با دستش درست چک کنه که برای باسن شگفت انگیزش مشکلی پیش نیومده،جی داشت توضیحاتی میداد که شاید بکارشون میومد!
= دیروز فرصت نشد...ولی الان باید یک چیزایی رو توضیح بدم! این سرزمین،سرزمین مرده هاست.در واقع بعد از اتفاقی که برای شاه افتاد و همسرش رو...همسرش رو از دست داد،اینجا به این وضع افتاد.شاه سرزمینش رو کاملا رها کرده بود پس انسان های دیگه هرکدوم تکه ای رو تصاحب کردن و به اون قسمت فرمانروایی کردن تا شاید اوضاع بهتر بشه!
من فرمانروای شرقی هستم! و...عمارت روبه رو هم، مکانی که در اون زندگی میکنم!
+ منظورت همون قصره دیگه؟! اینجا شبیه فقط یک مکان نیست!
جی لبخند بزرگی به پسر زد و با بامزگی سرش رو تکون داد.
جیمین کم کم داشت از این همه مهربون بودن مرد عصبانی میشد! حتی میتونست نور زرد رنگی که دور مرد بود رو ببینه! خدای من...
_ پس..قضیه عروسک ها چی؟
= نکته خوبی بود کوک! اون عروسک ها رو شاه با نفرتش درامیخته! شاه...کنترلی روی همسرش نداشت پس تصمیم میگیره تا عروسک هایی بسازه که همیشه گوش به فرمان باشن! و اونها روز به روز به جمعیتشون اضافه میشه...
اه! راستی تو ...
_ ببخشید ولی چجوری اون عروسک ها رو میسازه؟
= وسط حرفم نپر بچه! درضمن حواست باشه هیچ وقت شاه رو این یا هر چی صدا نکن! اون همه جا همه چیو میشنوه! و دوباره درمورد عروسک ها! شاه دو دوست نابغه داره که... یکی از اونها فرمول رو اختراع و اون یکی فرمول ها رو اجرا میکنه! دوستاش... میتونم بگم از خودش هم بی رحم ترن ک...
دوباره حرفش قطع شد.حرف خودش یادش رفته بود! اونها همه جا همه چیو میشنون!
= نه حتی اسباهم دوست دارن! اونا دستی برای نوازش ندارن! پس مجبورن با ضربه علاقه شون رو ابراز کنن!
_ اوه! چه دید امیدوارانه ای ! درست برازنده اسمت جی هوپ شی...
جی لبخندی زد و خواست با ارامش پسر مو صورتی رو بیدار کنه که قبل اون دستی پیش دستی کرد! در واقع کوک با پاش محکم جیم رو از روی اسب پایین انداخت!
+ کارماااااا با کون من مشکلی دارییییی؟
درحالی که سعی داشت با دستش درست چک کنه که برای باسن شگفت انگیزش مشکلی پیش نیومده،جی داشت توضیحاتی میداد که شاید بکارشون میومد!
= دیروز فرصت نشد...ولی الان باید یک چیزایی رو توضیح بدم! این سرزمین،سرزمین مرده هاست.در واقع بعد از اتفاقی که برای شاه افتاد و همسرش رو...همسرش رو از دست داد،اینجا به این وضع افتاد.شاه سرزمینش رو کاملا رها کرده بود پس انسان های دیگه هرکدوم تکه ای رو تصاحب کردن و به اون قسمت فرمانروایی کردن تا شاید اوضاع بهتر بشه!
من فرمانروای شرقی هستم! و...عمارت روبه رو هم، مکانی که در اون زندگی میکنم!
+ منظورت همون قصره دیگه؟! اینجا شبیه فقط یک مکان نیست!
جی لبخند بزرگی به پسر زد و با بامزگی سرش رو تکون داد.
جیمین کم کم داشت از این همه مهربون بودن مرد عصبانی میشد! حتی میتونست نور زرد رنگی که دور مرد بود رو ببینه! خدای من...
_ پس..قضیه عروسک ها چی؟
= نکته خوبی بود کوک! اون عروسک ها رو شاه با نفرتش درامیخته! شاه...کنترلی روی همسرش نداشت پس تصمیم میگیره تا عروسک هایی بسازه که همیشه گوش به فرمان باشن! و اونها روز به روز به جمعیتشون اضافه میشه...
اه! راستی تو ...
_ ببخشید ولی چجوری اون عروسک ها رو میسازه؟
= وسط حرفم نپر بچه! درضمن حواست باشه هیچ وقت شاه رو این یا هر چی صدا نکن! اون همه جا همه چیو میشنوه! و دوباره درمورد عروسک ها! شاه دو دوست نابغه داره که... یکی از اونها فرمول رو اختراع و اون یکی فرمول ها رو اجرا میکنه! دوستاش... میتونم بگم از خودش هم بی رحم ترن ک...
دوباره حرفش قطع شد.حرف خودش یادش رفته بود! اونها همه جا همه چیو میشنون!
۴.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.