فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part²⁸
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
هیچ حرفی بینشان رَد بَدل نمیشد که رسیدن به سالن عروسی
از ماشین پیاده شدن
قبل از اینکه با داخل بروند دختر دستش را دور بازوری پسر گذاشت و با لبخند فیک وارد شدن
با وارد شدنشون همه شروع کردن به دست زدن
همهای این مهمونا را هیونگجون دعوت کرده بود همهای این کارا زیرسر هیونگجون بود
جئون منتظر روزیه که محموله رو تحویل بگیره و کار هیونگجون را یکسره کنه
همین الانشم اگه جئون رو ول کنن، زنده موندن هیونگجون دست خداس
مجبور به جواب دادن به مهمونا و لبخند زدن بود
مانند دو عاشقی که بعد از سالها اسیری به هم رسیدن بودن
با عشق به هم نگاه میکردن ولی از سر اجبار
همه باورشان شده بود که این دو واقعا عاشق هماَند
حتی پدر دختر که از قضیه خبر داشت فکر کرد این دو عاشق هم اَند
دو زوجی زیبا و خیره کننده که زیر لبخندشان داستانی طولانی دارند
چه غم انگیز
چقدر زجر آور که عاشق هم نیستن
بعد از ساعتها بلخره جواب بله را دادند و حلقههه را دست هم کردن
پسر روی دست دختر را بوسید و دختر گونهای پسر را
بعد از ساعتها خندهای فیک و خستگی بلخره تمام شد
از مهمان ها حافظی کردن که رسید به یک مهمان
هیونگجون: اینقدر عاشقهمید که دلم میخواد ازدواج کنم(لبخند)
_گورتو گمکن هیونگجون(اَخم،عصبی)
هیونگجون: عع جئون؛ زشته جلوی زنت اونم به من، منی که شما دو مرغعشق رو بهم رسوندم
_میخوای به چرتپرتات ادامه بدی(اَخم،عصبی،دستش رو مچ میکنه)
(چهمین متوجه عصبینایت جونگکوک میشه، دست جونگکوک رو میگیره)
+خیلی ازتون ممنونم که تشریف اوردین(لبخندگرم)
هیونگجون:خواهش میکنم خانم زیبا، جئون یکم از زنت یاد بگیر(چشمکمیزنه به جونگکوک)
(هیونگجون از سالن میره بیرون و توی سالن بزرگ فقط جونگکوک میمونه و چهمین)
_مرتیکه عوضی(اَخم،عصبی)
+عاح..ولش کن بیا بریم خسته شدم
_هیم..باشه
پسر دختر بیشتر از هرچیزی خسته شده بودن
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
دختر چشمانش را بست و از سکوت لذت بُرد
بعد از چند دقیقه رانندگی کردن ماشین موقوف شد
_رسیدیم
از دختر خوابی نشنید
_هی..با تواَم میگم رسیدیم پیاده شو
باز از دختر جواب نشنید
_هی چت شده؟
پسر صورتش را سمت دختر بُرد که دید دختر به خواب فرو رفته
_ای خدا من از دست تو چیکار کنم
پسر از ماشین پیاده شد و سمت در ماشین رفت و دختر را برآید استایل بغل کرد و به داخل عمارت رفت
از قبل برای دختر اتاقی آماده کرده بودن
قرار بود جدا در اتاق های دیگری بخوابن
دختر را به داخل اتاق بُرد و روی تخت گذاشت و از اتاق به بیرون رفت
*فرداصبح
continues...
ادامه دارد...
part²⁸
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
هیچ حرفی بینشان رَد بَدل نمیشد که رسیدن به سالن عروسی
از ماشین پیاده شدن
قبل از اینکه با داخل بروند دختر دستش را دور بازوری پسر گذاشت و با لبخند فیک وارد شدن
با وارد شدنشون همه شروع کردن به دست زدن
همهای این مهمونا را هیونگجون دعوت کرده بود همهای این کارا زیرسر هیونگجون بود
جئون منتظر روزیه که محموله رو تحویل بگیره و کار هیونگجون را یکسره کنه
همین الانشم اگه جئون رو ول کنن، زنده موندن هیونگجون دست خداس
مجبور به جواب دادن به مهمونا و لبخند زدن بود
مانند دو عاشقی که بعد از سالها اسیری به هم رسیدن بودن
با عشق به هم نگاه میکردن ولی از سر اجبار
همه باورشان شده بود که این دو واقعا عاشق هماَند
حتی پدر دختر که از قضیه خبر داشت فکر کرد این دو عاشق هم اَند
دو زوجی زیبا و خیره کننده که زیر لبخندشان داستانی طولانی دارند
چه غم انگیز
چقدر زجر آور که عاشق هم نیستن
بعد از ساعتها بلخره جواب بله را دادند و حلقههه را دست هم کردن
پسر روی دست دختر را بوسید و دختر گونهای پسر را
بعد از ساعتها خندهای فیک و خستگی بلخره تمام شد
از مهمان ها حافظی کردن که رسید به یک مهمان
هیونگجون: اینقدر عاشقهمید که دلم میخواد ازدواج کنم(لبخند)
_گورتو گمکن هیونگجون(اَخم،عصبی)
هیونگجون: عع جئون؛ زشته جلوی زنت اونم به من، منی که شما دو مرغعشق رو بهم رسوندم
_میخوای به چرتپرتات ادامه بدی(اَخم،عصبی،دستش رو مچ میکنه)
(چهمین متوجه عصبینایت جونگکوک میشه، دست جونگکوک رو میگیره)
+خیلی ازتون ممنونم که تشریف اوردین(لبخندگرم)
هیونگجون:خواهش میکنم خانم زیبا، جئون یکم از زنت یاد بگیر(چشمکمیزنه به جونگکوک)
(هیونگجون از سالن میره بیرون و توی سالن بزرگ فقط جونگکوک میمونه و چهمین)
_مرتیکه عوضی(اَخم،عصبی)
+عاح..ولش کن بیا بریم خسته شدم
_هیم..باشه
پسر دختر بیشتر از هرچیزی خسته شده بودن
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
دختر چشمانش را بست و از سکوت لذت بُرد
بعد از چند دقیقه رانندگی کردن ماشین موقوف شد
_رسیدیم
از دختر خوابی نشنید
_هی..با تواَم میگم رسیدیم پیاده شو
باز از دختر جواب نشنید
_هی چت شده؟
پسر صورتش را سمت دختر بُرد که دید دختر به خواب فرو رفته
_ای خدا من از دست تو چیکار کنم
پسر از ماشین پیاده شد و سمت در ماشین رفت و دختر را برآید استایل بغل کرد و به داخل عمارت رفت
از قبل برای دختر اتاقی آماده کرده بودن
قرار بود جدا در اتاق های دیگری بخوابن
دختر را به داخل اتاق بُرد و روی تخت گذاشت و از اتاق به بیرون رفت
*فرداصبح
continues...
ادامه دارد...
۶.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.