تکپارتی{کیم تهیونگ}: جنین
تکپارتی{کیمتهیونگ}: جنین
《 ۱۹ نوامبر 》
روبهروی پنجرهای بزرگ اتاق ایستاد، سیگارش را روشن کرد و پُکهای عمیقی از آن میکشید
هوا تاریک بود و قطرات باران به پنچره برخورد میکردن
از پنجره به دختر برهنهای که روی تخت خوابیده بود نگاه میکرد
سیگارش را با گلدان خاموش کرد، او را به داخل گلدان انداخت و به سمت دختر رفت
کنار دختر روی تخت نشست، دستش را روی سرش میکشید و موهای بلندش را از روی صورتش به کنار گوشش تکان داد
محو زیبایی دختر شده یا بهتر بگم همسرش
آن دو با عشق ازدواج کرده بودن، عاشقانه همدیگر را دوست دارن ولی خبری از حاصل عشقشان نیست
پسر در فکر بود، فکر یه بچه، بچهای که فقط یک نفر میخواستش
همانگونه که دستش را روی سر دختر میکشید، چشمانش را باز کرد به همسرش نگاه کرد و روی تخت نشست
پسر منتظر جواب بود، جوابی که مدتهاس منفییست ولی به امید جواب بله هروز میپرسد
a.t"چیه؟ چرا اونجوری نگام میکنی؟"
Taehyung"منتظر جوابیم که هروز ازت میپرسم"
a.t"هروقتم پرسیدی جوابشو دادم، نمیشه"
Taehyung"چرا؟ چرا مخالفت میکنی؟"
a.t"میشه دوباره شروع نکنیم"
Taehyung"تا وقتی جواب مثبت رو ندی ولکن نیستم"
a.t"هروقتم بپرسی همین جوابو میدم، نمیشه"
Taehyung"چرا دلیلش رو نمیگی؛ توکه بچهها رو دوست داری"
a.t"درسته بچهها رو دوست دارم ولی نمیشه"
Taehyung"چرا نمیخوای؟"
a.t"تهیونگ میترسم"
Taehyung"میترسی؟"
a.t"من همینطوریش زن خوبی نیستم میترسم براش مادر خوبی هم نباشم"
Taehyung"تنها کسی که بهت میگه زنخوبی نیستی خودتی؛ تو برای من بهترینی، مطمعن باش برای اونم بهترینی"
a.t"یوقت ازم بدش میاد"
Taehyung"کدوم بچهای از مادرش بدش میاد؛ خودت از مامانت بدت میاد؟"
a.t"من عاشق مامانم"
[دست هاش رو میگیره]
Taehyung"بهت قول میدم، همونطوری که من عاشقتم اونم دوست داشته باشه، قول میدم"
a.t"باشه(لبخند)"
Taehyung"چی باشه؟"
a.t"بچه، قبوله"
Taehyung"واقعا؟"
a.t"واقعا"
Taehyung"وای ا.ت بدجوری عاشقتم"
پسر شروع میکنه به بوسیدن معشوقهاَش
(اسمات)
آن دو عاشق صاحب دو فرزند شدن
دختری۶ساله به اسم مینجی
پسری۳ساله به اسم بکدوهوا
نویسنده: شرمنده این یکی رو دیر گذاشتم آخه داشتم فکر میکردم چجوری بنویسمش
ممنون میشم نظرتون رو بگید♡
《 ۱۹ نوامبر 》
روبهروی پنجرهای بزرگ اتاق ایستاد، سیگارش را روشن کرد و پُکهای عمیقی از آن میکشید
هوا تاریک بود و قطرات باران به پنچره برخورد میکردن
از پنجره به دختر برهنهای که روی تخت خوابیده بود نگاه میکرد
سیگارش را با گلدان خاموش کرد، او را به داخل گلدان انداخت و به سمت دختر رفت
کنار دختر روی تخت نشست، دستش را روی سرش میکشید و موهای بلندش را از روی صورتش به کنار گوشش تکان داد
محو زیبایی دختر شده یا بهتر بگم همسرش
آن دو با عشق ازدواج کرده بودن، عاشقانه همدیگر را دوست دارن ولی خبری از حاصل عشقشان نیست
پسر در فکر بود، فکر یه بچه، بچهای که فقط یک نفر میخواستش
همانگونه که دستش را روی سر دختر میکشید، چشمانش را باز کرد به همسرش نگاه کرد و روی تخت نشست
پسر منتظر جواب بود، جوابی که مدتهاس منفییست ولی به امید جواب بله هروز میپرسد
a.t"چیه؟ چرا اونجوری نگام میکنی؟"
Taehyung"منتظر جوابیم که هروز ازت میپرسم"
a.t"هروقتم پرسیدی جوابشو دادم، نمیشه"
Taehyung"چرا؟ چرا مخالفت میکنی؟"
a.t"میشه دوباره شروع نکنیم"
Taehyung"تا وقتی جواب مثبت رو ندی ولکن نیستم"
a.t"هروقتم بپرسی همین جوابو میدم، نمیشه"
Taehyung"چرا دلیلش رو نمیگی؛ توکه بچهها رو دوست داری"
a.t"درسته بچهها رو دوست دارم ولی نمیشه"
Taehyung"چرا نمیخوای؟"
a.t"تهیونگ میترسم"
Taehyung"میترسی؟"
a.t"من همینطوریش زن خوبی نیستم میترسم براش مادر خوبی هم نباشم"
Taehyung"تنها کسی که بهت میگه زنخوبی نیستی خودتی؛ تو برای من بهترینی، مطمعن باش برای اونم بهترینی"
a.t"یوقت ازم بدش میاد"
Taehyung"کدوم بچهای از مادرش بدش میاد؛ خودت از مامانت بدت میاد؟"
a.t"من عاشق مامانم"
[دست هاش رو میگیره]
Taehyung"بهت قول میدم، همونطوری که من عاشقتم اونم دوست داشته باشه، قول میدم"
a.t"باشه(لبخند)"
Taehyung"چی باشه؟"
a.t"بچه، قبوله"
Taehyung"واقعا؟"
a.t"واقعا"
Taehyung"وای ا.ت بدجوری عاشقتم"
پسر شروع میکنه به بوسیدن معشوقهاَش
(اسمات)
آن دو عاشق صاحب دو فرزند شدن
دختری۶ساله به اسم مینجی
پسری۳ساله به اسم بکدوهوا
نویسنده: شرمنده این یکی رو دیر گذاشتم آخه داشتم فکر میکردم چجوری بنویسمش
ممنون میشم نظرتون رو بگید♡
۵.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.