پارت

پارت 2

ویو ات

داشتن درمورد من حرف میزدن یه زره بیشتر گوشمو نزدیک کردم که گفت

(ب.ا: خب چشم دخترم رو بزور راضی میکنم) ـ

چیو چرا راضی میکنه نادیده گرفتم رفتم پایین رفتم سر میز ناهار خوری که بابام و مامانم سریع اومدن پیشم.


م. ا: دخترم من و بابات میخواهیم درمورد یه چیز باباهات صحبت کنیم

ات: چی، درمورد چی؟!

ب. ا: دخترم...... ببین تو باید ازدواج کنی!

ات: چی حرفشم نزن من..... من فقط 17 سالمه

ب.ا: دخترم دست تو نیست باید ازدواج کنی وعض مالی مون رو ندیدی باید با جعون جونگ کوک پسر اقای جعون ازدواج کنی
خیلی پولدارن

ات: نه امکاننن ندارههه(داد،گریه)

یهو اخمای بابام رفت تو

ب.ا: خفه شو لباس خوب بپوش برو تو اتاقت ساعت،8:35دقیقه میان خاستگاری(داد،اخمو)

ویوات

سریع با گریه رفتم تو اتاق.........

ــــــــــــــــــ
ببخشید کم شد مامانم گیر داده میگه برو بخواب

شرایط پارت بعد

4تا لایک
1 کامنت
دیدگاه ها (۱۴)

پروف جدید گم نکنیدبوسسسس یه فیکی بگید بنویسم خیلی وقته ننوشت...

پازت 3ویو ات هق هق چرا من هق یهو جیهوپ(داداش ات) اومد تو جیه...

شت😂😂😂یه فیکی بگید بنویسم خیلی وقته ننوشتم؟...هرچی بگید اوکی؟...

پارت 1ویو اتاز خواب بیدار شدم رفتم سمت کمد خراب شکستم لباسم ...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

پارت هشتمبرگشتم و رفتم اتاقم کل لباسم بوی عرق گرفته بود ولی ...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط