❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
همه حتی خود هیونجین هم تعجب کردن و همزمان گفتن: چی؟!
سیترا دلبرانه خندید: هیونجین همون کسیه که تهیونگ به مرگ تهدید کرده بود، الان 5 روزه تحت اموزشه و یه جنتلمن واقعیه!
هیونجین لبخند جذابی زد و دست سیترا رو بوسید: رضایت شما باعث افتخارمه!
کوک که حس میکرد هر لحظه از شدت حسادت سکته میکنه پوزخند زد: چندسالته بیبی بوی؟
قبل از اینکه هیونجین بتونه جواب بده سیترا توپید: شاید ظاهرش بیبی بوی باشه، اما رفتارش از امسال شما فاکر ظاهرا هزار برابر جنتلمنانه تره!
کوک لب فرو بست و تو ذهنش شروع کرد به نقشه کشیدن برای به قتل رسوندن هیونجین!
هیونجین مرد بود! خوب معنی نگاه یه مرد عاشق و تعصبش رو عشقش رو درک میکرد! لازم نبود کسی بهش بگه، کاملا مشخص بود تو این جشن دو نفر بودن که به حد مرگ عاشق بودن، یکی والری و یکی مرد جذابی که کوک خطاب شده بود، و دونفر هم بودن که عاشق بودن اما خودشون رو به نفهمی زده بودن... یکی سیترا و یکی تهیونگ!
صدای آهنگ که اوج گرفت، زوج ها از جمله یونگیو آیو، جفت جفت به سمت پیست رفتن.
هیونجین دست والری رو کشید: باهام برقص مادام!
والری که خیلی تلاش میکرد به تهیونگ و یجی که وسط پیست میرقصیدن نگاه نکنه گفت: نمیتونم!
هیونجین دستش رو فشار داد: تو ضعیف نیستی دختر، قوی باش و بهش نشون بده برات مهم نیست!
والری به سختی از جاش بلند شد و با هیونجین رفت!
سیترا نگران بود! در واقع از وقتی که برای اولین بار والری رو دید احساس نگرانی میکرد!
حس مادری رو داشت که بچش داره روزای سختی رو میگذرونه! این یه واقعیت تلخ بود که والری هم مثل خودش سرنوشت تلخی داره!
ـــ باهام میرقصی؟
به چشمای مشکی پر ستاره کوک و دست درشت پر از خالکوبیش نگاه کرد!
همیشه انقدر جذاب بود؟ پس چرا تا الان متوجهش نشده بود؟
لبش رو با زبون خیس کرد و اتیش به جون کوک انداخت: چرا باید برقصم؟
کوک اعتراف کرد: چون بدجوری دیونم کردی و من بدجوری میخامت!
.... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
سیترا دلبرانه خندید: هیونجین همون کسیه که تهیونگ به مرگ تهدید کرده بود، الان 5 روزه تحت اموزشه و یه جنتلمن واقعیه!
هیونجین لبخند جذابی زد و دست سیترا رو بوسید: رضایت شما باعث افتخارمه!
کوک که حس میکرد هر لحظه از شدت حسادت سکته میکنه پوزخند زد: چندسالته بیبی بوی؟
قبل از اینکه هیونجین بتونه جواب بده سیترا توپید: شاید ظاهرش بیبی بوی باشه، اما رفتارش از امسال شما فاکر ظاهرا هزار برابر جنتلمنانه تره!
کوک لب فرو بست و تو ذهنش شروع کرد به نقشه کشیدن برای به قتل رسوندن هیونجین!
هیونجین مرد بود! خوب معنی نگاه یه مرد عاشق و تعصبش رو عشقش رو درک میکرد! لازم نبود کسی بهش بگه، کاملا مشخص بود تو این جشن دو نفر بودن که به حد مرگ عاشق بودن، یکی والری و یکی مرد جذابی که کوک خطاب شده بود، و دونفر هم بودن که عاشق بودن اما خودشون رو به نفهمی زده بودن... یکی سیترا و یکی تهیونگ!
صدای آهنگ که اوج گرفت، زوج ها از جمله یونگیو آیو، جفت جفت به سمت پیست رفتن.
هیونجین دست والری رو کشید: باهام برقص مادام!
والری که خیلی تلاش میکرد به تهیونگ و یجی که وسط پیست میرقصیدن نگاه نکنه گفت: نمیتونم!
هیونجین دستش رو فشار داد: تو ضعیف نیستی دختر، قوی باش و بهش نشون بده برات مهم نیست!
والری به سختی از جاش بلند شد و با هیونجین رفت!
سیترا نگران بود! در واقع از وقتی که برای اولین بار والری رو دید احساس نگرانی میکرد!
حس مادری رو داشت که بچش داره روزای سختی رو میگذرونه! این یه واقعیت تلخ بود که والری هم مثل خودش سرنوشت تلخی داره!
ـــ باهام میرقصی؟
به چشمای مشکی پر ستاره کوک و دست درشت پر از خالکوبیش نگاه کرد!
همیشه انقدر جذاب بود؟ پس چرا تا الان متوجهش نشده بود؟
لبش رو با زبون خیس کرد و اتیش به جون کوک انداخت: چرا باید برقصم؟
کوک اعتراف کرد: چون بدجوری دیونم کردی و من بدجوری میخامت!
.... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.