❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part101
نگاه همه به اون سیترا و اون مرد با دل و جرعت بود که برای دومین بار به آلفاجم درخواست رقص داده بود!
ـــ احساسات تو برام مهم نیست و بهت گفتم که من علاقه ای به رقص ندارم!
کوک چشماشو رو هم فشرد و نفس عمیقی کشید تا از کوره در نره: فقط بیا انجامش بدیم... خواهش میکنم!
سیترا دقیق حالات چهره کوک رو زیر نظر گرفت. خوب این حالتشو میشناخت، وقتایی که تعصبی و سلطه طلب میشد پیشونیش چین می افتاد و پلک چپش نامحسوس میپرید! شاید حافظه اش رو از دست داده بود اما هنوز همون حالات رو داشت... اون تو این حالت فقط اطاعت بی چون و چرا میخاست تا حس قدرت طلبی و اربابیش ارضا بشه... اما سیترا قرار نبود بهش این اجازه رو بده: اگه همین الان گورتو گم نکنی اطمینان نمیدم با شمشیر وولف گرلم دو شقه نشی!
لیسا تحدید وارانه جلو اومد و با شمشیرش به سینه عضلانی کوک کوبید: بکش عقب جئون!
عصبانیت کوک پر کشید و جاشو به غم سنگینی داد: مگه چقدر ادم بدی بودم که اینجوری باهام رفتار میکنی؟ لعنتی من دوست دارم چرا نمیخای بفهمی؟ چرا درک نمیکنی من دیگه اون ادم سابق نیستم؟ چرا اشتباهات گذشتمو به پای الانم میزاری؟!
لحن حسرت بار کوک میتونست هر کسی رو از پا دربیاره... هرکسی جز سیترا، سیترایی که 6ماه کامل زیر دستای این شیطان مثل یه برده تحقیر و شکنجه شده بود!
ـــ اگه الان زنده ای و میتونی نفس بکشی به خاطر اینه که من اشتباهات گذشته ات رو به پای الانت نزاشتم، حالا بهتره بشینی سرجات و خفه شی، به قدر کافی به شبم گند زدی!
کوک سرش رو تکون داد و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کرد. باید حتما میفهمید تو گذشته اش چه غلطی کرده!
تهیونگ درحالی که با یجی میرقصید، نگاهش تمام و کمال دنبال والری و اون مرد مو طلایی بود!
یعنی ممکن بود اون همون مردی باشه که سیترا گفته بود؟ همون مردی که بار قبل گفت قراره والری رو بهش بسپاره؟
ـــ عزیزم حواست کجاست؟ داشتی پامو لگد میکردی!
به چشمای گربه ای یجی نگاه کرد و با نفرت لب زد: ای کاش میکردم، اونوقت دیگه تا مدت نمیتونستی همه جا دنبالم بیای و از دستت خلاص میشدم!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر
#Part101
نگاه همه به اون سیترا و اون مرد با دل و جرعت بود که برای دومین بار به آلفاجم درخواست رقص داده بود!
ـــ احساسات تو برام مهم نیست و بهت گفتم که من علاقه ای به رقص ندارم!
کوک چشماشو رو هم فشرد و نفس عمیقی کشید تا از کوره در نره: فقط بیا انجامش بدیم... خواهش میکنم!
سیترا دقیق حالات چهره کوک رو زیر نظر گرفت. خوب این حالتشو میشناخت، وقتایی که تعصبی و سلطه طلب میشد پیشونیش چین می افتاد و پلک چپش نامحسوس میپرید! شاید حافظه اش رو از دست داده بود اما هنوز همون حالات رو داشت... اون تو این حالت فقط اطاعت بی چون و چرا میخاست تا حس قدرت طلبی و اربابیش ارضا بشه... اما سیترا قرار نبود بهش این اجازه رو بده: اگه همین الان گورتو گم نکنی اطمینان نمیدم با شمشیر وولف گرلم دو شقه نشی!
لیسا تحدید وارانه جلو اومد و با شمشیرش به سینه عضلانی کوک کوبید: بکش عقب جئون!
عصبانیت کوک پر کشید و جاشو به غم سنگینی داد: مگه چقدر ادم بدی بودم که اینجوری باهام رفتار میکنی؟ لعنتی من دوست دارم چرا نمیخای بفهمی؟ چرا درک نمیکنی من دیگه اون ادم سابق نیستم؟ چرا اشتباهات گذشتمو به پای الانم میزاری؟!
لحن حسرت بار کوک میتونست هر کسی رو از پا دربیاره... هرکسی جز سیترا، سیترایی که 6ماه کامل زیر دستای این شیطان مثل یه برده تحقیر و شکنجه شده بود!
ـــ اگه الان زنده ای و میتونی نفس بکشی به خاطر اینه که من اشتباهات گذشته ات رو به پای الانت نزاشتم، حالا بهتره بشینی سرجات و خفه شی، به قدر کافی به شبم گند زدی!
کوک سرش رو تکون داد و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کرد. باید حتما میفهمید تو گذشته اش چه غلطی کرده!
تهیونگ درحالی که با یجی میرقصید، نگاهش تمام و کمال دنبال والری و اون مرد مو طلایی بود!
یعنی ممکن بود اون همون مردی باشه که سیترا گفته بود؟ همون مردی که بار قبل گفت قراره والری رو بهش بسپاره؟
ـــ عزیزم حواست کجاست؟ داشتی پامو لگد میکردی!
به چشمای گربه ای یجی نگاه کرد و با نفرت لب زد: ای کاش میکردم، اونوقت دیگه تا مدت نمیتونستی همه جا دنبالم بیای و از دستت خلاص میشدم!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.