part1
#part1
#رها
چشمامو ریز کردم و زل زدم به فریال
رها: فری برای بار آخر میپرسم مامانم چی گفت؟
فریال: بابا گفت قبل ساعت نه خونه باش.
رها: فریییییی...گفت خواستگار میاد نه؟
فریال: فری و درد فری و مرگ فری و زهر خر فری و زه...
پریدم بین حرفش و با داد گفتم.
رها: نپیچون عنتر جوابمو بده.
فریال: اه رها یه بار یه چیزو نفهم فقط یه بار.
رها: پس همونه که فکرشو میکردم قراره خواستگار بیاد!
فریال: خره طرف پولداره چرا ازدواج نمیکنی؟
رها: دلت خوشه هااا...محاله ازدواج کنم اونم با این پسر ریغو.
فریال: هوف میخوای چکار کنی؟
رها: میرم سرکار.
فریال: سرکار؟
رها: آره مشکل این زنیکه فقط سرکار رفتن منه.
فریال: رها درست صحبت کن بالاخره مادرته.
رها: مادر من 10سال پیش مرد این صد بار...
لیوان قهوهمو گذاشتم رو میز و گفتم.
رها: دمت گرم فری امروز خوش گذشت من دیگه برم خونه.
فریال: اوکی فقط بهم خبر بده.
رها: اوکی..بای بای.
فریال: خدافظ.
از کافه خارج شدم و عینک دودیمو زدم.
برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوار شدم...
کلید انداختم و وارد خونه شدم.
به محض ورودم به خونه با چهره مهربون آناهیتا(نامادریش) مواجه شدم.
آنا: عزیزم اومدی؟
سرد نگاهش کردم و گفتم.
رها: نه هنوز توراهم.
آنا: چته باز؟ مهربونی بهت نیومده.
رها: خودت نمیدونی یعنی چه مرگمه؟
آنا: بخاطر یه خواستگار اینکارا رو میکنی؟
رها: آره.
آنا: رها من صلاحتو میخوام! پسره پولدار خانواده داره خودش به تنهایی فقط سه تا کارخونه داره.
رها: آنا تمومش کن من ازدواج نمیکنم...درضمن از فردا میرم سرکار نمیخواد برام خواستگار پیدا کنی.
آنا: فردا؟ بسلامتی کار پیدا کردی؟
رها: اره فردا میرم دنبالش!
آنا: واقعا کله شقی مثل بابات...پس امشب و کنسل کنم؟
برگشتم سمتش و گفتم.
رها: واقعا این سوال کردن داره؟
حرفی نزد و تلفن خونه رو برداشت.
مستقیم وارد اتاقم شدم.
لباسامو عوض کردم و زنگ زدم فریال
فریال: چیشد رها؟
رها: فری باید برام کار پیدا کنی.
فریال: جان؟ من چطوری برات کار پیدا کنم؟
رها: نمیدونم تو همون کافه ای که کار میکنی نیرو جدید نمیخوان؟
فریال: نه والا اینا منم میخوان بکنن بیرون...برای چی چیشده؟
رها: بهت گفتم که درد و مرضش فقط سرکار رفتن منه تا بهش گفتم میخوام برم سرکار از خر شیطون اومد پایین زنگ زد امشب و کنسل کنه.
فریال: اومممم...نمیدونم والا...آها فهمیدم زنگ بزن نازی اون فکر کنم کار خوب سراغ داشته باشه برات.
رها: اوکی پس من برم بش زنگ بزنم.
فریال: باشه بعدش سریع بهم زنگ بزن.
رها: اوکی خدافظ.
سریع قطع کردم و شماره نازی و گرفتم...
#عشق_پر_دردسر
#رها
چشمامو ریز کردم و زل زدم به فریال
رها: فری برای بار آخر میپرسم مامانم چی گفت؟
فریال: بابا گفت قبل ساعت نه خونه باش.
رها: فریییییی...گفت خواستگار میاد نه؟
فریال: فری و درد فری و مرگ فری و زهر خر فری و زه...
پریدم بین حرفش و با داد گفتم.
رها: نپیچون عنتر جوابمو بده.
فریال: اه رها یه بار یه چیزو نفهم فقط یه بار.
رها: پس همونه که فکرشو میکردم قراره خواستگار بیاد!
فریال: خره طرف پولداره چرا ازدواج نمیکنی؟
رها: دلت خوشه هااا...محاله ازدواج کنم اونم با این پسر ریغو.
فریال: هوف میخوای چکار کنی؟
رها: میرم سرکار.
فریال: سرکار؟
رها: آره مشکل این زنیکه فقط سرکار رفتن منه.
فریال: رها درست صحبت کن بالاخره مادرته.
رها: مادر من 10سال پیش مرد این صد بار...
لیوان قهوهمو گذاشتم رو میز و گفتم.
رها: دمت گرم فری امروز خوش گذشت من دیگه برم خونه.
فریال: اوکی فقط بهم خبر بده.
رها: اوکی..بای بای.
فریال: خدافظ.
از کافه خارج شدم و عینک دودیمو زدم.
برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوار شدم...
کلید انداختم و وارد خونه شدم.
به محض ورودم به خونه با چهره مهربون آناهیتا(نامادریش) مواجه شدم.
آنا: عزیزم اومدی؟
سرد نگاهش کردم و گفتم.
رها: نه هنوز توراهم.
آنا: چته باز؟ مهربونی بهت نیومده.
رها: خودت نمیدونی یعنی چه مرگمه؟
آنا: بخاطر یه خواستگار اینکارا رو میکنی؟
رها: آره.
آنا: رها من صلاحتو میخوام! پسره پولدار خانواده داره خودش به تنهایی فقط سه تا کارخونه داره.
رها: آنا تمومش کن من ازدواج نمیکنم...درضمن از فردا میرم سرکار نمیخواد برام خواستگار پیدا کنی.
آنا: فردا؟ بسلامتی کار پیدا کردی؟
رها: اره فردا میرم دنبالش!
آنا: واقعا کله شقی مثل بابات...پس امشب و کنسل کنم؟
برگشتم سمتش و گفتم.
رها: واقعا این سوال کردن داره؟
حرفی نزد و تلفن خونه رو برداشت.
مستقیم وارد اتاقم شدم.
لباسامو عوض کردم و زنگ زدم فریال
فریال: چیشد رها؟
رها: فری باید برام کار پیدا کنی.
فریال: جان؟ من چطوری برات کار پیدا کنم؟
رها: نمیدونم تو همون کافه ای که کار میکنی نیرو جدید نمیخوان؟
فریال: نه والا اینا منم میخوان بکنن بیرون...برای چی چیشده؟
رها: بهت گفتم که درد و مرضش فقط سرکار رفتن منه تا بهش گفتم میخوام برم سرکار از خر شیطون اومد پایین زنگ زد امشب و کنسل کنه.
فریال: اومممم...نمیدونم والا...آها فهمیدم زنگ بزن نازی اون فکر کنم کار خوب سراغ داشته باشه برات.
رها: اوکی پس من برم بش زنگ بزنم.
فریال: باشه بعدش سریع بهم زنگ بزن.
رها: اوکی خدافظ.
سریع قطع کردم و شماره نازی و گرفتم...
#عشق_پر_دردسر
۳۳.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.