part2
#part2
#رها
سریع قطع کردم و شماره نازی و گرفتم.
نازنین: به ببین کی از ما خبر گرفته چطوری بیمعرفت؟
رها: سلام خوبم مرسی تو خوبی؟
نازی: منم خوبم چخبرا چیشده زنگ زدی؟
رها: نازی تو کاری چیزی سراغ داری؟ باید برم سرکار.
نازی: چه کاری میخوای؟
رها: فرق نمیکنه هرچی شد فقط میخوام برم سرکار.
نازی: اوکی فقط میشه تا ساعت 9خبرشو بدم؟
رها: اوکی مشکلی نیست.
نازی: پس خبر میدم بهت کاری باری؟
رها: نه خدافظ بزغاله.
نازی: خدافظ میمون.
قطع کردم و ولو شدم رو تخت.
کاش نازی بتونه کار برام اوکی کنه.
چقدر دلم برا بابام تنگ شده بود:(
فردا پنجشنبه بود و میتونستم برم پیشش.
گوشیمو گذاشتم رو آلارم و چشمامو بستم و خوابیدم...
با صدای گوشیم از خواب پریدم.
نازی بود.
رها: جانم نازی؟
نازی: سلام خواب بودی؟
رها: آخ آره چیشد؟
نازی: ببین یکی از دوستام شرکت تبلیغاتی داره بعد داخل شرکتشون یه کافه دارن و برای کافه شون نیاز به نیرو دارن ماهی هم چهار میلیون میدن اگر میخوای فردا راس ساعت نه برو شرکت.
رها: آره آره خوبه از هیچی بهتره خب ادرسشو برام بفرست.
نازی: حلع الان ادرسشو میفرستم.
رها: وای واقعا مرسی نازی.
نازی: خواهش میکنم این چه حرفیه...رها من باید برم کاری نداری؟
رها: نه خدافظ.
نازی: بابای.
قطع کردم و جیغ کشیدم و تو هوا مشت میزدم.
رها: ایوللللل همینهههههههههههه.
یهو در اتاق باز شد.
آنا: رها؟ چیشده؟
رها: کار پیدا کردمممممممم.
آنا: جدا؟ مبارکه چی هست؟
رها: امممم...
اگر میگفتم چیه قطعا نمیزاشت برم...میگم منشی میشم!
رها: منشی یه شرکت تبلیغاتی.
آنا: اها خوبه موفق باشی.
رها: مرسی...شام چی داریم؟
آنا: برا خودم پیتزا سفارش دادم برا تو پاستا.
با ذوق رفتم سمتشو لپشو بوسیدم و گفتم.
رها: عاشقتم آنا.
آنا: منم دوست دارم... یالا بریم تا غذا سرد نشده بخوریم.
رها: بریم.
چرا یهویی انقدر باهاش مهربون شدم؟
وجی: بیخیال رها همچین که فک میکنیم آدم بدی نیستااا.
رها: شایدم نیست...البته گناهم دارهااا بخاطر من پاسوز شده ازدواجم که نمیکنه بخاطر من...ولی دلم باهاش صاف نمیشه.
وجی: تو دلت با هیچکس صاف نمیشه.
رها: خیلی ور زدیااا گمشو میخوام شام بخورم.
وجی: خودت ور میزنی بیتربیت.
دست از حرف زدن با خودم کشیدم و سریع شاممو خوردم و پریدم تو اتاقم.
شماره فریال و گرفتم.
به یه بوق نرسید جواب داد.
فریال: سریع بگو چیشد؟
رها: خوابیده بودی رو گوشی؟
فریال: وای رها دق مرگم نکن چیشد؟
رها: فری جووووووووون بهت چی گفته بودم؟
فریال: چیگفته بودی؟
رها: بع ببین با کیا شدیم 7میلیارد جمعیت... مژدگونی بده که کار پیدا شددددد.
فریال: ایولللل حاال کار چی هست؟
رها: همچین کار خاصی نیست آبدارچی.
فریال: بع آبدارچی شدی
رها: نخند..انگار شرکته یه کافه داره و برای کافه شون نیرو میخواستن.
فریال: واییی میشه منم بیام اونجا؟ امروز از کار اخراج شدم.
رها: نمد والا بزنگ به نازی بگو.
فریال: اوکی پس قطع کن من بزنگم نازی.
رها: اوکی سریع بعدش بزنگیا.
فریال: اوکی.
قطع کرد.
با خوشحالی ولو شدم رو تخت.
کاش جور بشه فریالم بیاد.
با صدای در اتاق نشستم و گفتم.
رها: بیا تو.
در باز شد و امیر اومد داخل.
با دیدنش لبخند از رو لبم رفت...
#عشق_پر_دردسر
#رها
سریع قطع کردم و شماره نازی و گرفتم.
نازنین: به ببین کی از ما خبر گرفته چطوری بیمعرفت؟
رها: سلام خوبم مرسی تو خوبی؟
نازی: منم خوبم چخبرا چیشده زنگ زدی؟
رها: نازی تو کاری چیزی سراغ داری؟ باید برم سرکار.
نازی: چه کاری میخوای؟
رها: فرق نمیکنه هرچی شد فقط میخوام برم سرکار.
نازی: اوکی فقط میشه تا ساعت 9خبرشو بدم؟
رها: اوکی مشکلی نیست.
نازی: پس خبر میدم بهت کاری باری؟
رها: نه خدافظ بزغاله.
نازی: خدافظ میمون.
قطع کردم و ولو شدم رو تخت.
کاش نازی بتونه کار برام اوکی کنه.
چقدر دلم برا بابام تنگ شده بود:(
فردا پنجشنبه بود و میتونستم برم پیشش.
گوشیمو گذاشتم رو آلارم و چشمامو بستم و خوابیدم...
با صدای گوشیم از خواب پریدم.
نازی بود.
رها: جانم نازی؟
نازی: سلام خواب بودی؟
رها: آخ آره چیشد؟
نازی: ببین یکی از دوستام شرکت تبلیغاتی داره بعد داخل شرکتشون یه کافه دارن و برای کافه شون نیاز به نیرو دارن ماهی هم چهار میلیون میدن اگر میخوای فردا راس ساعت نه برو شرکت.
رها: آره آره خوبه از هیچی بهتره خب ادرسشو برام بفرست.
نازی: حلع الان ادرسشو میفرستم.
رها: وای واقعا مرسی نازی.
نازی: خواهش میکنم این چه حرفیه...رها من باید برم کاری نداری؟
رها: نه خدافظ.
نازی: بابای.
قطع کردم و جیغ کشیدم و تو هوا مشت میزدم.
رها: ایوللللل همینهههههههههههه.
یهو در اتاق باز شد.
آنا: رها؟ چیشده؟
رها: کار پیدا کردمممممممم.
آنا: جدا؟ مبارکه چی هست؟
رها: امممم...
اگر میگفتم چیه قطعا نمیزاشت برم...میگم منشی میشم!
رها: منشی یه شرکت تبلیغاتی.
آنا: اها خوبه موفق باشی.
رها: مرسی...شام چی داریم؟
آنا: برا خودم پیتزا سفارش دادم برا تو پاستا.
با ذوق رفتم سمتشو لپشو بوسیدم و گفتم.
رها: عاشقتم آنا.
آنا: منم دوست دارم... یالا بریم تا غذا سرد نشده بخوریم.
رها: بریم.
چرا یهویی انقدر باهاش مهربون شدم؟
وجی: بیخیال رها همچین که فک میکنیم آدم بدی نیستااا.
رها: شایدم نیست...البته گناهم دارهااا بخاطر من پاسوز شده ازدواجم که نمیکنه بخاطر من...ولی دلم باهاش صاف نمیشه.
وجی: تو دلت با هیچکس صاف نمیشه.
رها: خیلی ور زدیااا گمشو میخوام شام بخورم.
وجی: خودت ور میزنی بیتربیت.
دست از حرف زدن با خودم کشیدم و سریع شاممو خوردم و پریدم تو اتاقم.
شماره فریال و گرفتم.
به یه بوق نرسید جواب داد.
فریال: سریع بگو چیشد؟
رها: خوابیده بودی رو گوشی؟
فریال: وای رها دق مرگم نکن چیشد؟
رها: فری جووووووووون بهت چی گفته بودم؟
فریال: چیگفته بودی؟
رها: بع ببین با کیا شدیم 7میلیارد جمعیت... مژدگونی بده که کار پیدا شددددد.
فریال: ایولللل حاال کار چی هست؟
رها: همچین کار خاصی نیست آبدارچی.
فریال: بع آبدارچی شدی
رها: نخند..انگار شرکته یه کافه داره و برای کافه شون نیرو میخواستن.
فریال: واییی میشه منم بیام اونجا؟ امروز از کار اخراج شدم.
رها: نمد والا بزنگ به نازی بگو.
فریال: اوکی پس قطع کن من بزنگم نازی.
رها: اوکی سریع بعدش بزنگیا.
فریال: اوکی.
قطع کرد.
با خوشحالی ولو شدم رو تخت.
کاش جور بشه فریالم بیاد.
با صدای در اتاق نشستم و گفتم.
رها: بیا تو.
در باز شد و امیر اومد داخل.
با دیدنش لبخند از رو لبم رفت...
#عشق_پر_دردسر
۳۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.