مغز من چیزی را به یاد می آورد شبیه فیلم کازابلانکا وقتی ک
مغز من چیزی را به یاد می آورد شبیه فیلم کازابلانکا وقتی که ریک ، ایلسا را در کافه بعد از مدت ها دوباره ملاقات کرد و آن دُمل کهنه ای که به دست فراموشی سپرده بود دوباره سر باز کرد ولی در نهایت راهی را رفت که در آن ، نرسیدن بیشتر به فضیلت نزدیک بود تا رسیدن به عشقی که از سال ها قبل به تاراج رفته بود .
مغز من چیزی را به یاد می آورد شبیه همه بازی هایی که اگر ایران عقب می افتاد ته دلت توی تیمت پر از ستاره هایی بود که مطمئن بودی که از راه میرسند و ناجی می شوند و بازنده نمیشوی .
تمام زندگی منتظر همان یک لحضه بودیم . همان دقایق آخر که هنوز نجات دهنده در گور نخفته بود .خداداد عزیزی . غزال تیز پای آسیا . باز هم روی زمین . صدای جواد خیابانی . ما رفتیم جام جهانی . چیزی را به یاد می آورم که هنوز از گرم شدن زمین، از جفتگیری نکردن ۲تا شیر ایرانی، از تیکههای پلاستیکی روی اقیانوسا، از بیرون گذاشتن محتاطانه خط سینه توی عکس های اینستاگرام، از ناز کردن گربهها،از صدای دعوای زن و شوهر همسايه،از سريال هاي پي در پي خسته نشده بودیم .
مغز من چیزی را به یاد می آورد که در آن ، تهران شهر پر دود و قیرآلودی نبود و در آسمانش خورشید به لبخند جواب نگاهت را میداد و هنوز روی صورت ماه زخم عمیقی نیفتاده نبود. بوسه باد روی صورتت، لبخند مادر را برایت به تصویر می کشید و به کوه ها که نگاه می کردی پدر را میدیدی که چقدر پابرجا بود و من تمام روز را به عشق دیدن ماه و یک دریا ستاره در آسمان سپری میکردم که چقدر شبیه تو بود که انگار داشت برایم چشمک میزد تا من به خوابی شیرین بروم. سیاهی شب هیچ خوشحالی را برای خودش نمیدزدید و خاطره ی هیچ حسرتی ما را تا دم صبح بی خواب نمیکرد و ما به لنگیدن یک جای کار هنوز عادت نکرده بودیم .
مغز من چیزی را به یاد می آورد شبیه همه بازی هایی که اگر ایران عقب می افتاد ته دلت توی تیمت پر از ستاره هایی بود که مطمئن بودی که از راه میرسند و ناجی می شوند و بازنده نمیشوی .
تمام زندگی منتظر همان یک لحضه بودیم . همان دقایق آخر که هنوز نجات دهنده در گور نخفته بود .خداداد عزیزی . غزال تیز پای آسیا . باز هم روی زمین . صدای جواد خیابانی . ما رفتیم جام جهانی . چیزی را به یاد می آورم که هنوز از گرم شدن زمین، از جفتگیری نکردن ۲تا شیر ایرانی، از تیکههای پلاستیکی روی اقیانوسا، از بیرون گذاشتن محتاطانه خط سینه توی عکس های اینستاگرام، از ناز کردن گربهها،از صدای دعوای زن و شوهر همسايه،از سريال هاي پي در پي خسته نشده بودیم .
مغز من چیزی را به یاد می آورد که در آن ، تهران شهر پر دود و قیرآلودی نبود و در آسمانش خورشید به لبخند جواب نگاهت را میداد و هنوز روی صورت ماه زخم عمیقی نیفتاده نبود. بوسه باد روی صورتت، لبخند مادر را برایت به تصویر می کشید و به کوه ها که نگاه می کردی پدر را میدیدی که چقدر پابرجا بود و من تمام روز را به عشق دیدن ماه و یک دریا ستاره در آسمان سپری میکردم که چقدر شبیه تو بود که انگار داشت برایم چشمک میزد تا من به خوابی شیرین بروم. سیاهی شب هیچ خوشحالی را برای خودش نمیدزدید و خاطره ی هیچ حسرتی ما را تا دم صبح بی خواب نمیکرد و ما به لنگیدن یک جای کار هنوز عادت نکرده بودیم .
۱۱۶.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.