انشا درخواستی
نام: سیاره ی نورابین
یه شب که تا دیر وقت بیدار بودم و به ستاره ها نگاه میکردم، یه ستاره ی کوچولو چشمک زد. یه لحظه حس کردم داره منو صدا می زنه! چشم هامو بستم و وقتی باز کردم، روی یه سیارهی عجیب و قشنگ بودم.
آسمانش بنفش بود، ابرهایش بوی توت فرنگی میدادن و زمینش از نور می درخشید. هیچ گرد و خاکی نبود، چون همه چیز تمیز و براق بود.
اونجا موجوداتی زندگی میکردن به اسم بلوبین ها. بلوبین ها توپ های آبی و پشمالویی بودند که به جای حرف زدن، با خنده ارتباط برقرار می کردن! هر خنده شون رنگ خاصی داشت: خنده ی نارنجی یعنی "سلام"، خنده ی سبز یعنی "دوستت دارم" و خنده ی آبی یعنی "ببخشید".
به من گفتن اینجا هیچ کسی دعوا نمیکند، چون قبل از عصبانی شدن، یه دقیقه لبخند میزنن و نفس عمیق میکشند تا آروم شوند. من هم امتحان کردم و واقعاً جواب داد!
غذای اصلی شون یک چیز بامزه بود به اسم پفک مهتابی؛ یه ترکیب از ابر و بستنی. وقتی ازش می خوردی، حس میکردی داری روی هوا راه میری!
بلوبین ها من رو با خودشون به «کوه خنده» بردن؛ جایی که هر صدایی به خنده تبدیل می شد. حتی اگه سرفه میکردی، همه با خنده زمین می افتادن. من اونجا یاد گرفتم چطور با یک لبخند، حال بقیه رو بهتر کنم.
وقتی قرار شد به زمین برگردم، یکی از بلوبین ها اومد و گفت:
«اگه می خوای زمینت شبیه نورابین بشه، فقط لبخند بزن. از همین جا شروع کن.»
وقتی برگشتم، هنوز بوی ابرهای شیرین توی لباس هام مونده بود. از اون روز، تصمیم گرفتم هر جا می روم، لبخند بزنم و باعث خوشحالی بقیه بشم چون شاید زمین خودمون هم با خنده، تبدیل به یه نورابین بشه. 🌈
پایان........
یه شب که تا دیر وقت بیدار بودم و به ستاره ها نگاه میکردم، یه ستاره ی کوچولو چشمک زد. یه لحظه حس کردم داره منو صدا می زنه! چشم هامو بستم و وقتی باز کردم، روی یه سیارهی عجیب و قشنگ بودم.
آسمانش بنفش بود، ابرهایش بوی توت فرنگی میدادن و زمینش از نور می درخشید. هیچ گرد و خاکی نبود، چون همه چیز تمیز و براق بود.
اونجا موجوداتی زندگی میکردن به اسم بلوبین ها. بلوبین ها توپ های آبی و پشمالویی بودند که به جای حرف زدن، با خنده ارتباط برقرار می کردن! هر خنده شون رنگ خاصی داشت: خنده ی نارنجی یعنی "سلام"، خنده ی سبز یعنی "دوستت دارم" و خنده ی آبی یعنی "ببخشید".
به من گفتن اینجا هیچ کسی دعوا نمیکند، چون قبل از عصبانی شدن، یه دقیقه لبخند میزنن و نفس عمیق میکشند تا آروم شوند. من هم امتحان کردم و واقعاً جواب داد!
غذای اصلی شون یک چیز بامزه بود به اسم پفک مهتابی؛ یه ترکیب از ابر و بستنی. وقتی ازش می خوردی، حس میکردی داری روی هوا راه میری!
بلوبین ها من رو با خودشون به «کوه خنده» بردن؛ جایی که هر صدایی به خنده تبدیل می شد. حتی اگه سرفه میکردی، همه با خنده زمین می افتادن. من اونجا یاد گرفتم چطور با یک لبخند، حال بقیه رو بهتر کنم.
وقتی قرار شد به زمین برگردم، یکی از بلوبین ها اومد و گفت:
«اگه می خوای زمینت شبیه نورابین بشه، فقط لبخند بزن. از همین جا شروع کن.»
وقتی برگشتم، هنوز بوی ابرهای شیرین توی لباس هام مونده بود. از اون روز، تصمیم گرفتم هر جا می روم، لبخند بزنم و باعث خوشحالی بقیه بشم چون شاید زمین خودمون هم با خنده، تبدیل به یه نورابین بشه. 🌈
پایان........
- ۱۶.۰k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط