یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقیزاده

یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقی‌زاده
اسمش فرامرز بود و با یکی دیگر که هیچ یادم نیست، سه نفری روی یک نیمکت می‌نشستیم.
مادرش که گوشی را برداشت، اسمش یادم رفت،
_منزل نقی‌زاده؟
از بابام یاد گرفته بودم بگویم منزلِ فلانی
مادرش شاکی و عصبی گفت:با کی کار دارین؟
_ با...پسرتون .
_ کدومشون؟
تک پسر بودم و فکر اینش را نکرده بودم که در یک خانه شاید بیش از یک پسر وجود داشته باشد.
شاکی‌تر و عصبی‌تر پرسید:کدومشون؟ با کدومشون کار داری؟
هول شدم. یادم نیامد که مثلن بگویم اونی که اول راهنمایی‌ست.
من‌من‌کنان گفتم : « اونی که موهاش فرفریه، حرف بد می‌زنه، قشنگ می‌خنده...» اونی که قشنگ می‌خندید خانه نبود...تق !
فردایش گفت: «من قشنگ می‌خندم؟» و ریسه رفت...
من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نیاورده بود، ولی از قشنگ خندیدنش خنده‌ام گرفت .
بعدترها فکر کردم آدم باید هر از گاهی اسم هم‌ خانه‌ هایش را، رفقایش را، بغل ‌دستی هایش را فراموش کند، بعد زور بزند توی سه جمله توصیف‌شان کند ؛
بدو بدو بگوید مثلا
آنی که خنده‌اش قشنگ است،
آنی که حرف زدنش مثل قهوه‌ ی تازه دم است،
آنی که سین ‌اش حال عاشقی دارد!

حسین_وحدانی


عصر جمعه نهم شهریور 1397 ساعت هجده و چهل و هفت دقیقه
1500
1494
دیدگاه ها (۶)

گنج ها همیشه در دل ویرانه ها جا خوش می کنندبیخود نیست که تو ...

یک قلپ چای خوردم و رسیدم به خط هشتم. نوشته بود " مرد ها تنوع...

انگار این نبودن هایت تمامی ندارند .. این نداشتن هایم این نشد...

غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند مرنجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط