داشتم از این شهر می رفتم


داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!

البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی...
دیدگاه ها (۲)

‌‌آدم از دلتنگى خسته مى شود؟بله خسته مى شود!اگر نتواند آن را...

‌از خواب سوختن پر و از داغ خالی‌امعمری به خون نشسته ی زخمی خ...

چشم هایِ تو همان شب که شدم مستِ گناهفتح کردند بخارا و سمرقند...

♡فاصله گرفتن ازکســـانے که دوستشان داریدبی فایده استزمـــان ...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

ای تو که عشق تو مرا گرامی و خوار کرد، چگونه می‌توانم به تو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط