فیک کور پارت۹
ا/ت میره همون جای که دیشب مهمونی بود تا یکم بگرده.ا/ت با ماشینی که هیچ پلاکی نداره میره.
*یه نکته باید بگم که اونجای که مهمونی گرفته بودن توی باغه یه باغ مخفی بوده که برای بی تی اسه و هر ماه یک جشن بزرگ توش برگزار میشه.
ا/ت:رسیدم...وای چقدر دیوارش بلنده اما چاره ی ندارم باید بپرم.۱..۲..۳.
ا/ت روی دیوار میپره ولی دستش به بالی دیوار نمیرسه و میخوره زمین.
ا/ت:آخ...دستم دردگرفت...دوباره..۱..۲..۳.
ا/ت دوباره میپره ولی این دفعه دستش میرسه.
ا/ت:وای حالا چه جوری خودمو بکشم بالا...ای خدا.(ناله.)
ا/ت به زور خودشو به بالای دیوار میرسونه.
ا/ت:وای چقدر فاصلش زیاده،وای دوباره باید بپرم ولی این دفعه می افتم زمین...ایرادی نداره وظیفمه به عنوان یه پلیس که هر کاری برای پروندم بکنم.
ا/ت چشاشو میبنده و میپره.
ا/ت:آیییی دردم گرفتم.
پامیشه و لباسشو تکون میده.ا/ت به سمت خونه میره که یهو توی پاش یه چیزی فرو میره.
ا/ت:اخ پام،چی بود؟
ا/ت پاشو نگاه میکنه.
ا/ت:این چیه؟فلشِ!
ا/ت زنگ میزنه به فرمانده.
ا/ت:سلام فکر کنم یه چیزی پیدا کردم.
فرمانده:چته این وقته صبحی زنگ زدی که بگی یه چیزی پیدا کردم خوب به من چه؟
ا/ت:میخواستم بگم که در جریان باشید.
فرمانده:خوب الان من چیکار کنم؟
ا/ت:منظورتون چیه؟
فرمانده:منو از خواب نازنینم بیدار کردی که اینو بگی...برو بچه برو بزار بخوابم.
ا/ت:اما!
فرمانده:خداحافظ.
پایان مکالمه.
ا/ت:من نمیدونم چرا من اومدم این اداره ی این همه اداره های خوب.
ا/ت یه صدای میشنوه.
ا/ت:صدای چی بود.(قایم میشه.)
کوکی:ای بابا کجا افتاده؟
جیمین:اونجارو ببین.
وی:منم اینجارو میگردم.
ا/ت:ای خدا وی داره میاد این وری چیکار کنم!
وی:کوشی؟ای خدا بخاطر یه فلش این همه راه اومدیم!
کوکی:وی اگر پیداش نکنیم ار ام کلمونو
میکنه.پس حرف نزنو بگرد.
جیمین:من چیزی پیدا نکردم.
کوکی:خوب بگردید!
وی:منم چیزی ندیدم.
کوکی:ای خدا چیکار کنیم.
جیمین:بیاین یه فلش دیگه بخریم خوب؟
کوکی:افرین جیمین(با حالت مسخره کردن.)چرا به ذهن خودم نرسید.
جیمین:نمیدونم؟
کوکی:اخه عقل کل توی این فلش یه نقشس بعد نمیگه نقشه ی داخلش کو؟
جیمین:به این نکته توجه نکرده بودم.
وی:خوب الان توجه کن.(باحالت مسخره کردن.)
جیمین:منظورت چی بود؟
کوکی:دعوا نکنید حالا بیاین دوباره بگردیم ولی دقت کنید.
وی و جیمین:باشه.
ا/ت حرفاشونو میشنوه و فلشو به گوشیش وصل میکنه و اطلاعات توشو ذخیره میکنه و فلشو لایه چمنا میندازه.
وی:پیداش کردم.
کوکی:خوبه بیاد بریم ریس منتظره.
جیمین:من میرونم.
کوکی:باشه.
کوکی و جیمین و وی میرن و ا/ت جای که قایم شده بود میاد بیرون.
ا/ت:اخیش رفتن.منم دیگه برم ببینم داخل فلش چی بوده که انقدر براشون مهم بوده!
لایک🩵
melina_rz7_2
*یه نکته باید بگم که اونجای که مهمونی گرفته بودن توی باغه یه باغ مخفی بوده که برای بی تی اسه و هر ماه یک جشن بزرگ توش برگزار میشه.
ا/ت:رسیدم...وای چقدر دیوارش بلنده اما چاره ی ندارم باید بپرم.۱..۲..۳.
ا/ت روی دیوار میپره ولی دستش به بالی دیوار نمیرسه و میخوره زمین.
ا/ت:آخ...دستم دردگرفت...دوباره..۱..۲..۳.
ا/ت دوباره میپره ولی این دفعه دستش میرسه.
ا/ت:وای حالا چه جوری خودمو بکشم بالا...ای خدا.(ناله.)
ا/ت به زور خودشو به بالای دیوار میرسونه.
ا/ت:وای چقدر فاصلش زیاده،وای دوباره باید بپرم ولی این دفعه می افتم زمین...ایرادی نداره وظیفمه به عنوان یه پلیس که هر کاری برای پروندم بکنم.
ا/ت چشاشو میبنده و میپره.
ا/ت:آیییی دردم گرفتم.
پامیشه و لباسشو تکون میده.ا/ت به سمت خونه میره که یهو توی پاش یه چیزی فرو میره.
ا/ت:اخ پام،چی بود؟
ا/ت پاشو نگاه میکنه.
ا/ت:این چیه؟فلشِ!
ا/ت زنگ میزنه به فرمانده.
ا/ت:سلام فکر کنم یه چیزی پیدا کردم.
فرمانده:چته این وقته صبحی زنگ زدی که بگی یه چیزی پیدا کردم خوب به من چه؟
ا/ت:میخواستم بگم که در جریان باشید.
فرمانده:خوب الان من چیکار کنم؟
ا/ت:منظورتون چیه؟
فرمانده:منو از خواب نازنینم بیدار کردی که اینو بگی...برو بچه برو بزار بخوابم.
ا/ت:اما!
فرمانده:خداحافظ.
پایان مکالمه.
ا/ت:من نمیدونم چرا من اومدم این اداره ی این همه اداره های خوب.
ا/ت یه صدای میشنوه.
ا/ت:صدای چی بود.(قایم میشه.)
کوکی:ای بابا کجا افتاده؟
جیمین:اونجارو ببین.
وی:منم اینجارو میگردم.
ا/ت:ای خدا وی داره میاد این وری چیکار کنم!
وی:کوشی؟ای خدا بخاطر یه فلش این همه راه اومدیم!
کوکی:وی اگر پیداش نکنیم ار ام کلمونو
میکنه.پس حرف نزنو بگرد.
جیمین:من چیزی پیدا نکردم.
کوکی:خوب بگردید!
وی:منم چیزی ندیدم.
کوکی:ای خدا چیکار کنیم.
جیمین:بیاین یه فلش دیگه بخریم خوب؟
کوکی:افرین جیمین(با حالت مسخره کردن.)چرا به ذهن خودم نرسید.
جیمین:نمیدونم؟
کوکی:اخه عقل کل توی این فلش یه نقشس بعد نمیگه نقشه ی داخلش کو؟
جیمین:به این نکته توجه نکرده بودم.
وی:خوب الان توجه کن.(باحالت مسخره کردن.)
جیمین:منظورت چی بود؟
کوکی:دعوا نکنید حالا بیاین دوباره بگردیم ولی دقت کنید.
وی و جیمین:باشه.
ا/ت حرفاشونو میشنوه و فلشو به گوشیش وصل میکنه و اطلاعات توشو ذخیره میکنه و فلشو لایه چمنا میندازه.
وی:پیداش کردم.
کوکی:خوبه بیاد بریم ریس منتظره.
جیمین:من میرونم.
کوکی:باشه.
کوکی و جیمین و وی میرن و ا/ت جای که قایم شده بود میاد بیرون.
ا/ت:اخیش رفتن.منم دیگه برم ببینم داخل فلش چی بوده که انقدر براشون مهم بوده!
لایک🩵
melina_rz7_2
۳.۸k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.