سیلام
سیلام
پارت 3
ویو جنی
خیلی حس خوبی بود نمیدونستم باید الان بهش بگم یا نه باید بهش اعتراف کنم یتنع که یهو
کوک :پدر بزرگ ولی جنی حسی ب من نداره
جنی :چراااا خیلی وقته دارم ولی میترسم بهت بگممم پسر جون
ویو جنی
اینبار محکم تر بغلم کرد همیشه برام سوال بود که پرا اصن ما ب دنیا اومدیم و بالاخره فهمیدم که هر اتفاقی بیوفته بازم زندگی درشتس میکنه کوک اون روز برای من ی ادم خیلی خیلی با ارزش بود تا وقتی که رفتیم عمارت تا قبل از عروسی
پرش زمانی ب بعد از عروسی
کوک :عشقممممم
جنی :بله
کوک: من میخوام برم ی مسافرت کاری ب مدت 5 ماه او دختر هرزه میخواد بیاد
من :بچها منظورش از دختر هرزه دوس دختر قبلیش جانگ چهوون است
جنی :اوکی (خیلی ناراحت )
ناشناس:کوک جنی رو بغل کرد و گفت....
کوک :او عشقم فقط 5 ماه واس اجرا میریم ژاپن دیگه تو عم که واس اهنگ جدید باید با رزی کار کنی بگو تو این مدت رزی بیاد پیشت
جنی :اوکی
کوک :بایییییی
جنی :بااااای
ناشناس:کوک رفت و چهوون اومد
چهوون :هی هرزه دوستت اومد
جنی :هوووووووووش هرزه باباته
رزی:بیا بابا ولش کن
چهوون : الان نشونت میدم باباته چیه بیاین این دوتا رو ببرید
ناشناس:بادیرگارد های چهوون اومدن دست های رزی و جنی رو از پشت بستن و چهووون گف
چهووون :یا 5 ماه برام خدمتکاری میکنیین با بدون اب و غذا میرین انباری
جنی :ما حاضریم بریم تو انباری ولی واس تو ی گراز خدمتکاری نمیکنیم
چهوون بیشرف:ببرینشون
پارت 3
ویو جنی
خیلی حس خوبی بود نمیدونستم باید الان بهش بگم یا نه باید بهش اعتراف کنم یتنع که یهو
کوک :پدر بزرگ ولی جنی حسی ب من نداره
جنی :چراااا خیلی وقته دارم ولی میترسم بهت بگممم پسر جون
ویو جنی
اینبار محکم تر بغلم کرد همیشه برام سوال بود که پرا اصن ما ب دنیا اومدیم و بالاخره فهمیدم که هر اتفاقی بیوفته بازم زندگی درشتس میکنه کوک اون روز برای من ی ادم خیلی خیلی با ارزش بود تا وقتی که رفتیم عمارت تا قبل از عروسی
پرش زمانی ب بعد از عروسی
کوک :عشقممممم
جنی :بله
کوک: من میخوام برم ی مسافرت کاری ب مدت 5 ماه او دختر هرزه میخواد بیاد
من :بچها منظورش از دختر هرزه دوس دختر قبلیش جانگ چهوون است
جنی :اوکی (خیلی ناراحت )
ناشناس:کوک جنی رو بغل کرد و گفت....
کوک :او عشقم فقط 5 ماه واس اجرا میریم ژاپن دیگه تو عم که واس اهنگ جدید باید با رزی کار کنی بگو تو این مدت رزی بیاد پیشت
جنی :اوکی
کوک :بایییییی
جنی :بااااای
ناشناس:کوک رفت و چهوون اومد
چهوون :هی هرزه دوستت اومد
جنی :هوووووووووش هرزه باباته
رزی:بیا بابا ولش کن
چهوون : الان نشونت میدم باباته چیه بیاین این دوتا رو ببرید
ناشناس:بادیرگارد های چهوون اومدن دست های رزی و جنی رو از پشت بستن و چهووون گف
چهووون :یا 5 ماه برام خدمتکاری میکنیین با بدون اب و غذا میرین انباری
جنی :ما حاضریم بریم تو انباری ولی واس تو ی گراز خدمتکاری نمیکنیم
چهوون بیشرف:ببرینشون
۴.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.