امکان ندارد

امکان ندارد
هیچکدوم تو اتاقشون نبودند
کل خونه رو زیر و رو کردم
اما اونا نبودن

دلیل های من برای زندگی
نبودن!
اونا مثل خون توی رگ های من بودن
درست مدت کمی هست که میشناسمشون اما
دلتنگشونم!....


پایان فصل یک
یوهاهاهاهاهااا
دیدگاه ها (۱۰)

یک هفته از رفتن اونا میگذره به پلیس ها و کارآگاه ها خبر دادم...

بقیش واسه فردا میخام یکم عربی بخونم ....حیحیی

بیاید داخل ببینم نامجون ..نامجون:بله خاله؟ا.ت:کتاب خونه طبقه...

مرسی🌝🎀

قهوه تلخ پارت ۵۷سان: من نمیخوام بیامویلیام: برای چی؟سان: آخه...

ترجمه پست نامجون :به خاطر اینکه دو روز پیش با لایوم خیلی ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط