خیره شده بودم به رهگذرای خیابون یعنی اولش اینطوری بود چ

خیره شده بودم به رهگذرای خیابون. یعنی اولش اینطوری بود. چند ثانیه بعد متوجه نبودم دارم به کجا نگاه میکنم. فقط ذهنم بود که درگیر گذشته شده بود. یاد اون موقع ها افتادم که وقتی به یک نقطه خیره می شدم، می فهمید تو سرم چیزای خوبی نمیگذره. دستاشو جلوی چشمام تکون می داد. از فکر می اومدم بیرون و با لبخند نگاهش می کردم.
.
یه مدته به خیالِ فکرِ تو، خیره میشم.
نمیدونم.. شاید منتظرم دستات رو ببینم..
دیدگاه ها (۴)

لازم نیست دنیادیده باشدهمین که تو را خوب ببینددنیایی را دیده...

در من راه بروو موهایت را در باد پریشان کناین پرچم های سیاه ر...

چی میشه که آدما یدفعه اینقدر تغییر میکنن و میزنن زیر همه ی ق...

حرف های نگفته برای هم زیاد داشتیم.اما تو از ناگفتنی ترینش صح...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط