Part
Part ¹¹⁸
تهیونگ ویو:
نفسی عمیق کشیدم و پله هارو طی کردم..روی پله اخر ایستادم و بدون اینکه سمت جونگ کوک برگردم گفتم
تهیونگ:من در قبال ا.ت احساس مسئولیت میکنم..
بعد از تموم شدم حرفم دله اخر رو هم طی کردم و وارد اتاق ا.ت شدم و در رو پشت سرم بستم
ویو جیمین:
از حرفش پوزخندی صدادار زدم
جیمین:اگر احساس مسئولیت میکردی نمیزاشتیم کار به اینجا بکشه
نفسمو با حرص بیرون دادم و روی کاناپه ای که داخل همون طبقه بود نشستم..هیچ موقع ندیدم که تهیونگ حرف هامو جدی بگیره..وقتی میدونه قراره همه چی رو خراب کنه باید تا تهش بره تا بفهمه که واقعا همه چی رو خراب کرده..
جونگ کوک ویو:
بعد از رفتن تهیونگ داخل اتاق نگاهمو ازش گرفتم..سمت پنجره ی بزرگ خونه رفتم و پرده سفید رنگشو کنار زدم..خورشید داشت غروب میکرد و اسمون نارنجی شده بود..پرده رو از ول کردم..پرده سفید رنگ مدام تکون میخورد تا جایی که بلاخره کاملا ثابت موند..
تهیونگ ویو:
به صورت سرد و بیروحش خیره شده بودم..نفس هاش منظم بود ولی خیلی اروم نفس میکشید..نگاهمو از چهرش گرفتم و به دکتر جانگ دادم که داشت از روی صندلی کنار تخت ا.ت بلند میشد..وسایل هاشو یکی یکی داخل کیف چرمش میزاشت..
اقای جانگ:اقای کیم بهتره یه چند روزی استراحت کنن و غذا هایی بهشون دید که حالش رو خوب تر کنه و اینکه فکر کنم از شوک خیلی زیاد نسبت یک موضوعی بیهوش شدن..
سرم رو تکون دادم و دکتر رو تا جلوی در همراهی کردم..در رو بستم..چرخیدم و نگاهی به ا.ت کردم..پتو رو تا زیر گردنش کشیدم بالا..ازش فاصله گرفتم و سمت در رفتم..از اتاق خارج شدم..جیمین روی کاناپه توی راهرو نشسته بود..چشماش منو دنبال میکرد ولی دریغ از یک کلمه حرف..
تهیونگ:من فردا میخوام برم..
اخمای جیمین توی هم رفت..از جاش بلند شد و درست روبروم ایستاد و گفت
جیمین:حالش خوبه؟
سرم رو تکون دادم گفتم
تهیونگ:باید یه چند روزی استراحت کنه
جیمین پوزخندی زد گفت
جیمین:خوبه یه چند وقت خونه نشین میشی
اخمام توی هم رفت که ادامه داد
جیمین:باید از زنت مراقبت کنی..چه بخوایی چه نخوایی
تهیونگ:فردا میخوام برم المان
جیمین نگاهی به در اتاق ا.ت کرد گفت
جیمین:نباید توی این حال تنهاش بزاری
نگاهمو به در اتاقش دادم که زره ای از در باز بود و میشد اتاقش ببینی
تهیونگ:نمیتونم
جیمین نگاهشو از در گرفت گفت
جیمین:دوباره نشکونش..
ادامه دارد🍷
تهیونگ ویو:
نفسی عمیق کشیدم و پله هارو طی کردم..روی پله اخر ایستادم و بدون اینکه سمت جونگ کوک برگردم گفتم
تهیونگ:من در قبال ا.ت احساس مسئولیت میکنم..
بعد از تموم شدم حرفم دله اخر رو هم طی کردم و وارد اتاق ا.ت شدم و در رو پشت سرم بستم
ویو جیمین:
از حرفش پوزخندی صدادار زدم
جیمین:اگر احساس مسئولیت میکردی نمیزاشتیم کار به اینجا بکشه
نفسمو با حرص بیرون دادم و روی کاناپه ای که داخل همون طبقه بود نشستم..هیچ موقع ندیدم که تهیونگ حرف هامو جدی بگیره..وقتی میدونه قراره همه چی رو خراب کنه باید تا تهش بره تا بفهمه که واقعا همه چی رو خراب کرده..
جونگ کوک ویو:
بعد از رفتن تهیونگ داخل اتاق نگاهمو ازش گرفتم..سمت پنجره ی بزرگ خونه رفتم و پرده سفید رنگشو کنار زدم..خورشید داشت غروب میکرد و اسمون نارنجی شده بود..پرده رو از ول کردم..پرده سفید رنگ مدام تکون میخورد تا جایی که بلاخره کاملا ثابت موند..
تهیونگ ویو:
به صورت سرد و بیروحش خیره شده بودم..نفس هاش منظم بود ولی خیلی اروم نفس میکشید..نگاهمو از چهرش گرفتم و به دکتر جانگ دادم که داشت از روی صندلی کنار تخت ا.ت بلند میشد..وسایل هاشو یکی یکی داخل کیف چرمش میزاشت..
اقای جانگ:اقای کیم بهتره یه چند روزی استراحت کنن و غذا هایی بهشون دید که حالش رو خوب تر کنه و اینکه فکر کنم از شوک خیلی زیاد نسبت یک موضوعی بیهوش شدن..
سرم رو تکون دادم و دکتر رو تا جلوی در همراهی کردم..در رو بستم..چرخیدم و نگاهی به ا.ت کردم..پتو رو تا زیر گردنش کشیدم بالا..ازش فاصله گرفتم و سمت در رفتم..از اتاق خارج شدم..جیمین روی کاناپه توی راهرو نشسته بود..چشماش منو دنبال میکرد ولی دریغ از یک کلمه حرف..
تهیونگ:من فردا میخوام برم..
اخمای جیمین توی هم رفت..از جاش بلند شد و درست روبروم ایستاد و گفت
جیمین:حالش خوبه؟
سرم رو تکون دادم گفتم
تهیونگ:باید یه چند روزی استراحت کنه
جیمین پوزخندی زد گفت
جیمین:خوبه یه چند وقت خونه نشین میشی
اخمام توی هم رفت که ادامه داد
جیمین:باید از زنت مراقبت کنی..چه بخوایی چه نخوایی
تهیونگ:فردا میخوام برم المان
جیمین نگاهی به در اتاق ا.ت کرد گفت
جیمین:نباید توی این حال تنهاش بزاری
نگاهمو به در اتاقش دادم که زره ای از در باز بود و میشد اتاقش ببینی
تهیونگ:نمیتونم
جیمین نگاهشو از در گرفت گفت
جیمین:دوباره نشکونش..
ادامه دارد🍷
- ۱۶.۶k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط