Part

Part ¹¹⁷
تهیونگ ویو:
با لرزش گوشی توی دستم نگاه صفحش کردم..دکتر جانگ بود..از کنار ا.ت بلند شدم و سمت در اتاق رفتم..پله ها رو رد کردم تا به در ورودی برسم..ماشین دکتر توی پارکینگ پارک شده بود و دکتر از ماشین پیاده شد..با کت شلواری خاکستری رنگ و یک پالتوی مشکی روش به سمت کن میومد..عینکی که همیشه روی چشماش بودن واقعا دکتر بودنش رو نشون میداد..موهای خاکستری رنگش که از سنش بود(سن دکتر جانگ حدود پنچاه ساله)
دکتر رو به طبقه بالا راهنمایی کردم و اجازه دادم که وارد اتاق ا.ت بشه..خودم هم کنار پنجره تو اتاق ا.ت ایستاده بودم و به حیاط خونه نگاه میکردم ولی تمام حواسم پیش ا.ت و دکتر بود.. با ورود ماشین جیمین به حیاط خونه نگاهمو از پنجره برگردوندم و سمت در اتاق رفتم..در اتاق رو باز کردم و از اتاق خارج شدم..سمت پله ها رفتم که جیمین رو پایین پله ها دیدم..چشماش پر از خشم بود..پله هارو به سرعت طی کرد و درست جلوی من متوقف شد..با نگاهی پر از عصبانیت که از داخل چشماش فوران میکرد نگاهم کرد و لب زد
جیمین:ا.ت کجاست؟
بدون هیچ تغییری در حالت صورتم گفتم
تهیونگ:داخل اتاقه..دکتر جانگ پیششه
جیمین نگاهشو به در اتاق داد و همونجوری گفت
جیمین:میرم داخل
بدون هیچ حرفی از طرف من وارد اتاق شد..دوباره نگاهم سمت پایین پله ها کشیده شد..جونگ کوک از پایین پله ها نگاهم میکرد..دستمو داخل جیبم فرو بردم و تک تک پله هارو یکی یکی طی کردم تا بهش رسیدم
کوک:حالش چطوره؟
نفسی که توی سینم حبس شده بود رو به ارومی بیرون فرستادم و گفتم
تهیونگ:نمیدونم
جونگ کوک انگشتاش رو بین موهاش فرو برد و موهاش رو به عقب هدایت کرد..
کوک:بنظرت...این کارش از عمد بوده..
با فکر کردن به اینکه این کارش از عمد بوده عصبانی شدم..با تن صدایی نسبتا بلندی گفتم
تهیونگ:چرا باید همچین کاری کنه؟
جونگ کوک شوکه بهم نگاه میکرد ولی با پوزخندی که زد فهمیدم چی میخواد بگه
کوک:نمیدونم شاید یک نفر قلبش رو شکونده
چشمامو از عصبانیت روی هم فشار دادم و با صدایی که از عصبانیت سعی داشتم کنترلش کنم گفتم
تهیونگ:من تمام حقیقت رو گفتم..
پوزخند روی لبهای جونگ کوک پرنگ تر شد گفت
کوک:کاره درستی کردی که حقیقت رو گفتی ولی دیگه چرا اخرش همه چی رو خراب کردی؟..فکر کردی نمیدونم توهم دوستش داری؟..فکر کردی واقعا انقدر احمق هستم که این چیزایی که میگی رو باور کنم؟..
از حرفهای بی ربطش بد جور خشمم گرفته بود
تهیونگ:من هیچ علاقه ای به ا. ت ندارم
جونگ کوک بل همون پوزخند روی لبش سرش رو تکون داد گفت
کوک:خیلی خب..تو بردی ولی اخرش میدونی که پشیمونی میشی...
نگاهمو ازش گرفتم و به بالای پله ها دادم..جیمین بالای پله ها ایستاده بود و مارو تماشا میکرد..نفسی عمیق کشیدم و پله هارو طی کردم..

ادامه دارد🍷
دیدگاه ها (۵۱)

Part ¹¹⁸تهیونگ ویو:نفسی عمیق کشیدم و پله هارو طی کردم..روی پ...

Part ¹¹⁹ا.ت ویو:با سردردی بدی که مدام توی سرم میچرخید و با ب...

Part ¹¹⁶تهیونگ ویو:و از اب کشیدمش بیرون..بدن ظریفش بی جون و ...

Part ¹¹⁵تهیونگ ویو:روی مبل داخل نشیمن نشسته بودم و سرم رو به...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

شوهر دو روزه. پارت۸0

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط