♡love in hate♡
♡love in hate♡
p5
علامت ها
ا/ت+ کوک_ یونا= مامان کوک#
لینا€ چان× تهیونگ÷ جیون¥
در اتاقو باز کردم که دیدم اون لونای هرزه با لباس زیر توی اتاقه میخواستم برم بیرون که دستمو کشید و انداخت روی تخت همون لحظه ا/ت درو باز کرد..
پایان فلش بک"
بعدشم که رفت توی خیابون خودشو انداخت جلوی ماشین و تصادف کرد توی بیمارستان دکتر گفت بچه رو از دست دادیم اون موقع تازه فهمیدم که بابا شدم ولی از دستش دادم..الانم نمیدونم کجاست توی بیمارستان وقتی فهمیدم بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم نبودش الان ۱ماهه ندیدمش(بغض)
=الهی بمیرم برات بیا بغلم😭
رسیدیم خونه رفتم روی تختم خوابیدم یوناهم اومد پیشم
_تو چیکار کردی این ۸سال
= بعد از اینکه از خونه در رفتم با تهیونگ اومدیم لاس وگاس زندگی کردیم ولی ۱ساله پیش تصادف کردیم و تهیونگ مرد(بغض)
_گریه نکن نونااا
بغلش کردم..
_اگه مامان بفهمه ا/ت ازم جدا شده .....نمیخوام فکرشم کنم
=مطمئن باش مجبورت میکنه بالاخره یه روزی میفهمه تا اون روز باید پیداش کنی و راضیش کنی برگرده
۳سال بعد"
در کوبیده شد و یونا اومد تو از اشپزخونه اومدم بیرون و با دادی که زد شیر موز پرید تو گلوم
=کوکککککککککک بد بخت شدیییییییییممم
_خفه...شدم..
اومد زد پشت کمرم همچین زد نفسم برید
_نوناااا کمرم شکست
=خفه شو و گوش کننن
_چیشده خوو
=مامان گفته برگردیم خونه کارمون داره
_هاننن؟؟؟تا اونجا۴ساعت راهه تازه با هواپیما
=جم کن بریم لس آنجلس که اگه فهمیده باشه تو و ا/ت جدا شدین بد بخت میشی
_اخه از کجا باید بفهمه؟
=نمیدونم بریم
بعد۴ساعت رسیدیم لس انجلس یعنی ا/ت الان کجاست...رفتیم سمت خونه وقتی رسیدیم رفتیم داخل که دیدم لینا و چان با مادرم نشستن روی مبل با تعجب رفتم جلو
_لینا شی اینجا چیکار میکنی😳
#بشین
_توی هرزه اینجا چیکار میکنیییی
#کوککک بشیننن
=میشه بگین چه خبره اوما؟این هرزه اینجا چیکار میکنه؟؟
#کوک تو به من نگفته بودی از ا/ت جدا شدی؟؟؟
_جدا نشدم...
#پس کوش هان کو
_خودم گفتم بره
#خب😐
_بگو چی میخوای بگی باید برم
۴#روز دیگه عروسیته
_=چییییی
#تو و ا/ت جدا شدین با لینا ازدواج میکنی
_چرا اون؟؟؟اون دلیل جداییمون بود
#ساکت نمیخوام چیزی بشنوم پس فردا میرین خریدای عروسیو میکنین
از خونه زدم بیرون عصبی بودم باید با کسی که زندگیمو خراب کرده ازدواج کنم..ا/ت اگه بهت میگفتم دوست صمیمیت اینکارو کرده باور میکردی؟نمیکردی ...همینجوری میرفتم که صدای گریه یه بچه رو شنیدم....
این فکر کنم غمگین ترین و عاشقانه ترین فیکم باشه.... 😭🥺
p5
علامت ها
ا/ت+ کوک_ یونا= مامان کوک#
لینا€ چان× تهیونگ÷ جیون¥
در اتاقو باز کردم که دیدم اون لونای هرزه با لباس زیر توی اتاقه میخواستم برم بیرون که دستمو کشید و انداخت روی تخت همون لحظه ا/ت درو باز کرد..
پایان فلش بک"
بعدشم که رفت توی خیابون خودشو انداخت جلوی ماشین و تصادف کرد توی بیمارستان دکتر گفت بچه رو از دست دادیم اون موقع تازه فهمیدم که بابا شدم ولی از دستش دادم..الانم نمیدونم کجاست توی بیمارستان وقتی فهمیدم بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم نبودش الان ۱ماهه ندیدمش(بغض)
=الهی بمیرم برات بیا بغلم😭
رسیدیم خونه رفتم روی تختم خوابیدم یوناهم اومد پیشم
_تو چیکار کردی این ۸سال
= بعد از اینکه از خونه در رفتم با تهیونگ اومدیم لاس وگاس زندگی کردیم ولی ۱ساله پیش تصادف کردیم و تهیونگ مرد(بغض)
_گریه نکن نونااا
بغلش کردم..
_اگه مامان بفهمه ا/ت ازم جدا شده .....نمیخوام فکرشم کنم
=مطمئن باش مجبورت میکنه بالاخره یه روزی میفهمه تا اون روز باید پیداش کنی و راضیش کنی برگرده
۳سال بعد"
در کوبیده شد و یونا اومد تو از اشپزخونه اومدم بیرون و با دادی که زد شیر موز پرید تو گلوم
=کوکککککککککک بد بخت شدیییییییییممم
_خفه...شدم..
اومد زد پشت کمرم همچین زد نفسم برید
_نوناااا کمرم شکست
=خفه شو و گوش کننن
_چیشده خوو
=مامان گفته برگردیم خونه کارمون داره
_هاننن؟؟؟تا اونجا۴ساعت راهه تازه با هواپیما
=جم کن بریم لس آنجلس که اگه فهمیده باشه تو و ا/ت جدا شدین بد بخت میشی
_اخه از کجا باید بفهمه؟
=نمیدونم بریم
بعد۴ساعت رسیدیم لس انجلس یعنی ا/ت الان کجاست...رفتیم سمت خونه وقتی رسیدیم رفتیم داخل که دیدم لینا و چان با مادرم نشستن روی مبل با تعجب رفتم جلو
_لینا شی اینجا چیکار میکنی😳
#بشین
_توی هرزه اینجا چیکار میکنیییی
#کوککک بشیننن
=میشه بگین چه خبره اوما؟این هرزه اینجا چیکار میکنه؟؟
#کوک تو به من نگفته بودی از ا/ت جدا شدی؟؟؟
_جدا نشدم...
#پس کوش هان کو
_خودم گفتم بره
#خب😐
_بگو چی میخوای بگی باید برم
۴#روز دیگه عروسیته
_=چییییی
#تو و ا/ت جدا شدین با لینا ازدواج میکنی
_چرا اون؟؟؟اون دلیل جداییمون بود
#ساکت نمیخوام چیزی بشنوم پس فردا میرین خریدای عروسیو میکنین
از خونه زدم بیرون عصبی بودم باید با کسی که زندگیمو خراب کرده ازدواج کنم..ا/ت اگه بهت میگفتم دوست صمیمیت اینکارو کرده باور میکردی؟نمیکردی ...همینجوری میرفتم که صدای گریه یه بچه رو شنیدم....
این فکر کنم غمگین ترین و عاشقانه ترین فیکم باشه.... 😭🥺
۱۳.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.