خاطراتی از همرزمان اعضای خانواده و برخی اطرافیان شهید در

خاطراتی از همرزمان، اعضای خانواده و برخی اطرافیان شهید در ادامه می‌آید:

از کودکی حافظه قوی، قدرت تحلیل زیاد و هوش سرشاری داشت

در همان عالم کودکی، گاهی جرات نمی‌کردم چیزی برایش تعریف کنم، چون امکان نداشت آن را فراموش کند. اختلاف سنی زیادی نداشتیم اما بیشتر اوقات خاطره‌های خیلی دوری را که تعریف می‌کرد، یا اصلا به یاد نمی‌آوردم یا خیلی برایم مبهم بود.سر این ماجرا همیشه مرا دست می‌انداخت. گاهی که کل کل نوجوانی‌مان بالا می‌گرفت با کلی ذوق خاطره‌ای تعریف می‌کردم، با لبخند تا آخرش را گوش می‌داد و تایید می‌کرد و آن را بسط می‌داد. در نهایت قند که در دلم آب می‌شد شروع می‌کرد به خندیدن. آن جا بود که می‌فهمیدم کار را خراب کرده‌ام و تمام شد.

با خنده می‌گفت: «درست گفتی آفرین! فقط با این تفاوت که این خاطره برای 4-5 سالگیت نبوده، بلکه در فلان تاریخ همین چند سال پیش اتفاق افتاده بود.» بعد هم می‌گفت: «دست خودت که نیست، از خودت زیادی توقع داری به خودت سختی نده.» حافظه دیداری و تحلیلی بسیار بالایی داشت. تصویرهایی را در ذهن داشت و تعریف می‌کرد که پدر و مادرم با تعجب می‌گفتند: «مرتضی تو آن موقع چند ماه بیشتر نداشتی!» کمتر کسی را سراغ دارم که وصفی از هوش سرشار او نداشته باشد
دیدگاه ها (۱)

یک #فرمانده_جدی#فرمانده_حسینبه عنوان یک فرمانده، در کارش جدی...

جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتماوایل ازدواجمان برای شهادتش ...

آنچه از نظر گذراندید یادداشتی گزارش گونه به قلم یکی از هم رز...

«فرمانده حسین» به روایت خاطرات: بیش از ۲۰ درگیری عراق و سوری...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

وانشات اینوماکی//پارت ۳

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط