دخترباغبان
#دختر_باغبان🌱
#پارت_97
لونا:اگه اون پاپیون رو میبستی قشنگ تر بودی.
+نه خیر همینطوری خوبه.
لونا: حالا خود دانی.
+بریم.
لونا:وایسا تا یدونه عکس بگیرم بعد.
+کنارش وایستادم عکس رو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم.
+گوشیم پیش تویه؟
لونا:آره بگیرش.
+مرسی
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
+این چه مهمونیه که همه دربارش میدونن به جز من.
لونا:عا خودمم همین سه ساعت پیش فهمیدم.
+آره جون خودت.
به یه تالار بزرگ رسیدیم و پیاده شدیم.
+اینجاست؟
لونا:آهوم.
+اینجا که کسی نیست.
لونا:تو بیا بریم میفهمی.
+آروم وارد تالار شدیم همه جا تاریک بود که یکدفعه چراغا روشن شدن و کلی برف شادی روی سرم ریخت.
همه: تولدت مبارک باشه(صدای بلند
+اصلاً یادم نبود که امروز تولدمه همه بودن داداشم بابام ،رونا ،جونگی حتی الکس.
یونگی اومد به سمتم و محکم بغلم کرد.
ــ تولد مبارک باشه پرنسس.
+ممنونم پیشی جون.
بعداز فوت کردن شمع کلی کارای دیگه داشتم با رونا صحبت میکردم که همه کنار رفتن اول تعجب کردم و بعد برگشتمو با یونگی که جلوم زانو زده و یه حلقه تو دستشه مواجه شدم.
ــ ا/ت من از همون روز اولی که توی باغ عمارت دیدمت عاشقت شدم با اون همه دیونه بازیات با تموم کارایی که کردی عاشقت شدم بامن ازدواج میکنی؟
+اینبار زبونم بند نیومده بود با خوشحالی پریدم بغلش و لب زدم:
+قبول میکنم پیشی جون.
ــ دوستت دارم.
+من بیشتر.
درسته داستان ماهم دیگه به پایان رسید همه به نیمه گمشدشون میرسن ولی من به پیشی گمشدم رسیدم.🥰
«پایان»
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه🥰
#پارت_97
لونا:اگه اون پاپیون رو میبستی قشنگ تر بودی.
+نه خیر همینطوری خوبه.
لونا: حالا خود دانی.
+بریم.
لونا:وایسا تا یدونه عکس بگیرم بعد.
+کنارش وایستادم عکس رو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم.
+گوشیم پیش تویه؟
لونا:آره بگیرش.
+مرسی
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
+این چه مهمونیه که همه دربارش میدونن به جز من.
لونا:عا خودمم همین سه ساعت پیش فهمیدم.
+آره جون خودت.
به یه تالار بزرگ رسیدیم و پیاده شدیم.
+اینجاست؟
لونا:آهوم.
+اینجا که کسی نیست.
لونا:تو بیا بریم میفهمی.
+آروم وارد تالار شدیم همه جا تاریک بود که یکدفعه چراغا روشن شدن و کلی برف شادی روی سرم ریخت.
همه: تولدت مبارک باشه(صدای بلند
+اصلاً یادم نبود که امروز تولدمه همه بودن داداشم بابام ،رونا ،جونگی حتی الکس.
یونگی اومد به سمتم و محکم بغلم کرد.
ــ تولد مبارک باشه پرنسس.
+ممنونم پیشی جون.
بعداز فوت کردن شمع کلی کارای دیگه داشتم با رونا صحبت میکردم که همه کنار رفتن اول تعجب کردم و بعد برگشتمو با یونگی که جلوم زانو زده و یه حلقه تو دستشه مواجه شدم.
ــ ا/ت من از همون روز اولی که توی باغ عمارت دیدمت عاشقت شدم با اون همه دیونه بازیات با تموم کارایی که کردی عاشقت شدم بامن ازدواج میکنی؟
+اینبار زبونم بند نیومده بود با خوشحالی پریدم بغلش و لب زدم:
+قبول میکنم پیشی جون.
ــ دوستت دارم.
+من بیشتر.
درسته داستان ماهم دیگه به پایان رسید همه به نیمه گمشدشون میرسن ولی من به پیشی گمشدم رسیدم.🥰
«پایان»
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه🥰
- ۳.۱k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط