*اسم فیک:𝑠𝑡𝑎𝑟 𝑐𝑟𝑜𝑠𝑠𝑒𝑑 𝑙𝑜𝑣𝑒
*اسمفیک:𝑠𝑡𝑎𝑟 𝑐𝑟𝑜𝑠𝑠𝑒𝑑 𝑙𝑜𝑣𝑒
پآرت:2
نویسنده: kim jk
*کوک:جئون جونگکوک هستم 20 سالمه و سال اول دانشگاه هستم و یکی از ارزوم هام اومدن به دانشگاه بود..
یون جون:یون جونم سال سوم دانشگاه 22 سالمه..
ته:کیم تهیونگ هستم 19 ساله.. سال اول دانشگاه..
یانگ سو:خب ممنونم بچه ها میتونید بشینید..
کلاس تموم شد و همه به حیاط حجوم اورده بودن. .
ته و یوجین با هم روی یکی از نیمکتا نشسته.. و در حال صحبت بودن..
یوجین:فکر میکردم فقد تویی که سال اولته..
ته:نه اونی که پشت سرم نشسته بود هم سال اول بود فک کنم. .
یوجین:اره.. جئون جونگکوک.. به نظر پسر ارومی میومد. . مهم نیست..
ته:هوم اره.. خب چیکارا کردی تو تعطیلات.. دنبال کار بودی ..رفتی بلاخره؟
یوجین:اره یکی پیدا کردم.. مناسبه.. خرج خودمو میتونم ازش در بیارم..
ته:چه خوب.. همین که باهاش راحتی خوبه..
یوجین:اره..
کوک روی یکی از نیمکتا نشسته بود در حال کتاب خوندن بود که یون جون به طرفش رفت..
یون جون:تنهایی؟
کوک سرش رو از رو کتاب برداشت و به پسر روبه روش خیره شد
کوک:تنهام..
یون جون:میتونم بشینم کنارت؟
کوک:اره.. هر جور صلاحته
یون جون:باشه میشینم.. کسی رو نمیشناسی نه؟
کوک:خیر.. سال اول دانشگاهم
یون جون:هوم اره.. خودم رفیقت میشم
کوک:مرسی..
یون جون نگاهی به کتاب دست کوک انداخت و لب زد
یون جون:تخیلاتت خیلی کار میکنه؟
کوک با تعجب نگاهی به پسر بقلش انداخت و جواب داد
کوک:برای چی این سوال رو میپرسی؟
یون جون:بخاطر کتاب دستت.. اگه ناراحت شدی عذر میخام
کوک:نه ناراحت نشدم.. اره تخیلاتم خوب کار میکنه.. برا همین عاشق کتابای این ژانریم*
پآرت:2
نویسنده: kim jk
*کوک:جئون جونگکوک هستم 20 سالمه و سال اول دانشگاه هستم و یکی از ارزوم هام اومدن به دانشگاه بود..
یون جون:یون جونم سال سوم دانشگاه 22 سالمه..
ته:کیم تهیونگ هستم 19 ساله.. سال اول دانشگاه..
یانگ سو:خب ممنونم بچه ها میتونید بشینید..
کلاس تموم شد و همه به حیاط حجوم اورده بودن. .
ته و یوجین با هم روی یکی از نیمکتا نشسته.. و در حال صحبت بودن..
یوجین:فکر میکردم فقد تویی که سال اولته..
ته:نه اونی که پشت سرم نشسته بود هم سال اول بود فک کنم. .
یوجین:اره.. جئون جونگکوک.. به نظر پسر ارومی میومد. . مهم نیست..
ته:هوم اره.. خب چیکارا کردی تو تعطیلات.. دنبال کار بودی ..رفتی بلاخره؟
یوجین:اره یکی پیدا کردم.. مناسبه.. خرج خودمو میتونم ازش در بیارم..
ته:چه خوب.. همین که باهاش راحتی خوبه..
یوجین:اره..
کوک روی یکی از نیمکتا نشسته بود در حال کتاب خوندن بود که یون جون به طرفش رفت..
یون جون:تنهایی؟
کوک سرش رو از رو کتاب برداشت و به پسر روبه روش خیره شد
کوک:تنهام..
یون جون:میتونم بشینم کنارت؟
کوک:اره.. هر جور صلاحته
یون جون:باشه میشینم.. کسی رو نمیشناسی نه؟
کوک:خیر.. سال اول دانشگاهم
یون جون:هوم اره.. خودم رفیقت میشم
کوک:مرسی..
یون جون نگاهی به کتاب دست کوک انداخت و لب زد
یون جون:تخیلاتت خیلی کار میکنه؟
کوک با تعجب نگاهی به پسر بقلش انداخت و جواب داد
کوک:برای چی این سوال رو میپرسی؟
یون جون:بخاطر کتاب دستت.. اگه ناراحت شدی عذر میخام
کوک:نه ناراحت نشدم.. اره تخیلاتم خوب کار میکنه.. برا همین عاشق کتابای این ژانریم*
۱.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.