خالی از هر چه که هست میشم

خالی از هر چه که هست میشم
از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم
با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم
یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو
با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم
با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت
خالی از هر چه که هست
دیدگاه ها (۱۱)

عشق برای منطلوع دیدگان تواز مشرق زندگیستنمی دانم نامش را چه ...

هر لحظه را به گونه‌ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی...

در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان ق...

منتظرم...یک نفر بیاید که حواسش یک سره در حیاط خیال من ول بچر...

#رز _ سیاه PART _ 41 تهیانگ: به تارا نگاه کردمو گفتم... خوب ...

دوپارتی اس\مات تهیونگپارت۲(اخر)ویو ا.ت... بردم تو اتاق دونفر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط