رمان.ترسناک آونگ🕳
#رمان.ترسناک #آونگ🕳
Part11
سارا هندزفری اش را به گوشش می زند و زیر شالش مخفی می کند و موی مصنوعی فرفری قرمز و لباس دقلک خود را می پوشد و صورتش را با رنگ های سیاه و سفید رنگ می کند.
به سمت بیمارستان حرکت می کند و به یک شخص پول می دهد که به پلیس های مقابل در دروغ بگوید تا آنها از اتاق حمید دور شوند ، طولی نمی کشد آن شخص با گفتن دروغ اینکه یک شخص در جلوی در بیمارستان اطلاعات بیمار را می خواهد و در دستش چاقو است ، سرباز به سرعت به پایین می دود و سارا دست به کار می شود و داخل سالن می شود نگاهی به اطراف میاندازد کسی اطراف در اتاق نیست و از شیشه به داخل اتاق نگاه می کند کسی نیست ناگهان نگاهش به دوربین مخفی نصب شده روی دیوار کناری اش می افتد بادکنک های هلیم را جلوی دوربین می گیرد تا دوربین نتواند او را ضبط کند سپس در اتاق را باز می کند و داخل می شود سریع پرده شیشه را می کشد و از جیبش سرنگ هوا را در می آورد و به سمت حمید می رود او هنوز از انجام این کارش شکاک است دست هایش می لرزد نفس عمیقی می کشد و از جیبش یک آونگ در می آورد ، با بینی اش می کشد و چند ثانیه ای آرام می شود ، چشمانش بخاطر مصرف آونگ رنگش درست مثل خون است سرنگ را می کشد هوا به سرعت داخل سرنگ جمع می شود بازوی حمید را می کشد سوزن را به آرامی می خواهد فرو کند که ناگهان حمید از جایش بلند می شود و سارا را هل می دهد او نقش زمین می شود و در محکم باز می شود و تعدادی سرباز داخل می شوند و به سمت سارا می روند و به او دست بند می زنند حمید نگاهی اشک بار به سارا می کند و می گوید : نمی دونستم تا این حد آشغال هستی! منتظر بودم از کشتن من منصرف شی اما تو یه مریضی!!!
سارا نیز مدام فریاد می کشد و می گوید: تو باید بمیری لعنتی ، خودم می کشمت هنوز تموم نشده
که سرباز سارا هل می دهد و می گوید چرا دیگه تموم شده!!! برو....حمید روی تخت می نشیند و بی اختیار اشک می ریزد......
..
..
..
سرهنگ سر قرار حاضر می شود اما کسی نیست او متوجه می شود او را مسخره کرده اند ، ناگهان پرستاری که ساعتی پیش تماس گرفته بود و خبر حمید را داده بود دوباره با نادر تماس می گیرد:
الو آقا نادر
_ سلام چیشده؟
اوضاع خوب نیست سارا خانم دستگیر شدن
_چی ، چی داری میگی تو؟
من دیگه باهاتون تمای نمی گیرم فقط گفتن که کارشو تموم کنین
_کار کیو ؟ کامل بگو بعد قطع کن!
گفتن فاطمه
و سپس تماس قطع می شود نادر روی زمین می نشیند او می داند دیگر حال همه چیز تمام شده اما نمی تواند یک کودک بی گناه را بکشد او توانش را ندارد به سختی بلند می شود و داخل انباری می شود.
ادامه دارد....💎
Part11
سارا هندزفری اش را به گوشش می زند و زیر شالش مخفی می کند و موی مصنوعی فرفری قرمز و لباس دقلک خود را می پوشد و صورتش را با رنگ های سیاه و سفید رنگ می کند.
به سمت بیمارستان حرکت می کند و به یک شخص پول می دهد که به پلیس های مقابل در دروغ بگوید تا آنها از اتاق حمید دور شوند ، طولی نمی کشد آن شخص با گفتن دروغ اینکه یک شخص در جلوی در بیمارستان اطلاعات بیمار را می خواهد و در دستش چاقو است ، سرباز به سرعت به پایین می دود و سارا دست به کار می شود و داخل سالن می شود نگاهی به اطراف میاندازد کسی اطراف در اتاق نیست و از شیشه به داخل اتاق نگاه می کند کسی نیست ناگهان نگاهش به دوربین مخفی نصب شده روی دیوار کناری اش می افتد بادکنک های هلیم را جلوی دوربین می گیرد تا دوربین نتواند او را ضبط کند سپس در اتاق را باز می کند و داخل می شود سریع پرده شیشه را می کشد و از جیبش سرنگ هوا را در می آورد و به سمت حمید می رود او هنوز از انجام این کارش شکاک است دست هایش می لرزد نفس عمیقی می کشد و از جیبش یک آونگ در می آورد ، با بینی اش می کشد و چند ثانیه ای آرام می شود ، چشمانش بخاطر مصرف آونگ رنگش درست مثل خون است سرنگ را می کشد هوا به سرعت داخل سرنگ جمع می شود بازوی حمید را می کشد سوزن را به آرامی می خواهد فرو کند که ناگهان حمید از جایش بلند می شود و سارا را هل می دهد او نقش زمین می شود و در محکم باز می شود و تعدادی سرباز داخل می شوند و به سمت سارا می روند و به او دست بند می زنند حمید نگاهی اشک بار به سارا می کند و می گوید : نمی دونستم تا این حد آشغال هستی! منتظر بودم از کشتن من منصرف شی اما تو یه مریضی!!!
سارا نیز مدام فریاد می کشد و می گوید: تو باید بمیری لعنتی ، خودم می کشمت هنوز تموم نشده
که سرباز سارا هل می دهد و می گوید چرا دیگه تموم شده!!! برو....حمید روی تخت می نشیند و بی اختیار اشک می ریزد......
..
..
..
سرهنگ سر قرار حاضر می شود اما کسی نیست او متوجه می شود او را مسخره کرده اند ، ناگهان پرستاری که ساعتی پیش تماس گرفته بود و خبر حمید را داده بود دوباره با نادر تماس می گیرد:
الو آقا نادر
_ سلام چیشده؟
اوضاع خوب نیست سارا خانم دستگیر شدن
_چی ، چی داری میگی تو؟
من دیگه باهاتون تمای نمی گیرم فقط گفتن که کارشو تموم کنین
_کار کیو ؟ کامل بگو بعد قطع کن!
گفتن فاطمه
و سپس تماس قطع می شود نادر روی زمین می نشیند او می داند دیگر حال همه چیز تمام شده اما نمی تواند یک کودک بی گناه را بکشد او توانش را ندارد به سختی بلند می شود و داخل انباری می شود.
ادامه دارد....💎
۶.۹k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.