دستش از گل چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافهء چین خواهد آمد

از تبار دلستان لولیان بیستونی
شنگ و شیطان با همان رفتار شیرین خواهد آمد

با شگرد سامری را ساحری آموز ناز
تا دوباره از که بستاند دل و دین، خواهد آمد

با همان "آن" ی که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به "حافظ" داده تلقین، خواهد آمد

بی گمان از آینه - جشن سرورآمیز حُسنش -
راه دوری تا من-این تصویر غمگین-خواهد آمد

عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد

ای دل من! سر مزن بر سینه اینسان ناشکیبا
لحظه ای دیوانه جان! آرام بنشین، خواهد آمد

خواهد آمد، خواهد آمد، آری امّا گر نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد!

#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۱)

من مست و تو ديوانه، اين بار نرو خانهپيش هميم امشب، خوب است ...

چنان غریبه نشستی، که مانده ام چه بگویم دوباره دست من است و گ...

بغض خود را بشکن و بی هر بهانه گریه کنشرم را گاهی رها کن! عاش...

یکنفس بی یاد جانان بر نمیآید مراساعتی بی شور ومستی سرنمیآید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط