چنان غریبه نشستی که مانده ام چه بگویم

چنان غریبه نشستی، که مانده ام چه بگویم
دوباره دست من است و گره که خورده به مویم

به گوش من نرسیده در این فضای حیا، جز
صدای آب دهانم که می رود به گلویم

نمی رسد به گمانم، اگرچه در فورانم
به گوش اهل زمانه، گدازه های زبانم!

نه همدمی که بگویم، نگفته های دلم را
نه عابری که بپرسد چرا چنین نگرانم؟!

مرا ندیده گرفتی، تو را ندیده بگیرم؟!
تو رفته ای و من اینجا کنار عکس تو گیرم

برای بودن با هم، نمانده چاره جز اینکه
دعا کنی که بیایم، دعا کنم که بمیرم!

تمام زندگی ام را گرفته رنگ روبانت
دوباره پیرتر از تو، کنار عکس جوانت

حدیث حسرت عمرم، نگفته ترجمه شد با
صدای هق هق شیشه، زمان لمس لبانت

چه اشتیاق عجیبی به حل مسئله دارم
حساب اینکه چه میزان، من از تو فاصله دارم!

دوباره نیمه شب است و صدای نالهء شعرم
به قول اهل محله، چقدر حوصله دارم!

#مجتبی_سپید
دیدگاه ها (۱)

هوای وصل و غم هجر و شورِ مینا مُردبرو، برو، که دگر هر چه بود...

تویی که چلچله ها را ترانه خوان کردی حریر سبز بهاری، تن خزان ...

من مست و تو ديوانه، اين بار نرو خانهپيش هميم امشب، خوب است ...

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمدبسته بار گیسوان از...

سه پارتی هیسونگ p۲

my dad فصل ۲part:31ویو نویسنده:همون‌طور که مونده بودم هیون ب...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط