Part 68
Part 68
ات : اوهوم
تهیونگ: به به خیلی هم عالی خب ما بریم دیگه عروسیمون مبارک بایییی
ات : خنده**
(بعد از ۸ ماه )
**توی بیمارستان **
پرستار : اقای جئون آقای جئون
کوک : بله بله
پرستار : بفرمایید اینم از پسر کوچولوتون خانمتون نیم ساعت دیگه بهوش میاین
کوک : مرسی
کوک : وای خداا چقدر تو کوشولوییی
(اسم بچشون سو مین)
سو مین : گریههه **
کوک : عهه چیشدی یهو
کوک : ششش بخواب لالالالاییی
سو مین : میخنده **
کوک : اره بخند همین جوری بابایی
سو مین : میخوابه **
کوک : ماشالا سریع هم که مود عوض میکنی به مامانت رفتی
(بعد از نیم ساعت )
پرستار : خانم جئون بهوش اومدن میتونین برین پیششون
(کوک میره تو اتاق )
کوک : بیب حالت خوبه
ات : دلم درد میکنه خیلی
کوک : هوم بیبی میگم برات کیسه آب گرم بیارن
ات : سومین بدش
کوک : بیا
ات : ای خدا چه نازه وایی لباش به تو رفته
کوک : خنده**
(ویو کوک )
اون موقع که سومین رو دادم دست ات یه چیزی حس کردم یه نگاه به خودم انداختم دیدم اون مافیای سردی خشن که همه ازش میگفتن نیستم دیگه یه خانواده دارم بابا شدم همه چیز شبیه رویاست برام
ات : کوکی کوکی
کوک : ه.هاا بله
ات : فکر کنم تورو میخواد داره گریه میکنه
کوک : بدش
کوک :ششش
( پرش زمانی به ۸ سال بعد )
کوک : بدو سریع تر پسرم مشت بزن
سو مین : وایی دستام
ات : پسرم رو ولش کن خسته شد
سومین : اوهوم
کوک : باشه پس همین طوری برو پیش سولی
(سولی دختر تهیونگ و لیاس )
سومین :غلط کردم حالا میام تمرین
ات : خنده **
اینم داستان ما که به پایان رسید و ات و کوک یه خانواده عالی درست کردن تا ابد پیش هم موندن از جوونی تا پیری گایز امیدوارم از مافیای من خوشتون اومده باشه و مرسی بابت این همه حمایت خیلی دوستون دارم 💗💗
ات : اوهوم
تهیونگ: به به خیلی هم عالی خب ما بریم دیگه عروسیمون مبارک بایییی
ات : خنده**
(بعد از ۸ ماه )
**توی بیمارستان **
پرستار : اقای جئون آقای جئون
کوک : بله بله
پرستار : بفرمایید اینم از پسر کوچولوتون خانمتون نیم ساعت دیگه بهوش میاین
کوک : مرسی
کوک : وای خداا چقدر تو کوشولوییی
(اسم بچشون سو مین)
سو مین : گریههه **
کوک : عهه چیشدی یهو
کوک : ششش بخواب لالالالاییی
سو مین : میخنده **
کوک : اره بخند همین جوری بابایی
سو مین : میخوابه **
کوک : ماشالا سریع هم که مود عوض میکنی به مامانت رفتی
(بعد از نیم ساعت )
پرستار : خانم جئون بهوش اومدن میتونین برین پیششون
(کوک میره تو اتاق )
کوک : بیب حالت خوبه
ات : دلم درد میکنه خیلی
کوک : هوم بیبی میگم برات کیسه آب گرم بیارن
ات : سومین بدش
کوک : بیا
ات : ای خدا چه نازه وایی لباش به تو رفته
کوک : خنده**
(ویو کوک )
اون موقع که سومین رو دادم دست ات یه چیزی حس کردم یه نگاه به خودم انداختم دیدم اون مافیای سردی خشن که همه ازش میگفتن نیستم دیگه یه خانواده دارم بابا شدم همه چیز شبیه رویاست برام
ات : کوکی کوکی
کوک : ه.هاا بله
ات : فکر کنم تورو میخواد داره گریه میکنه
کوک : بدش
کوک :ششش
( پرش زمانی به ۸ سال بعد )
کوک : بدو سریع تر پسرم مشت بزن
سو مین : وایی دستام
ات : پسرم رو ولش کن خسته شد
سومین : اوهوم
کوک : باشه پس همین طوری برو پیش سولی
(سولی دختر تهیونگ و لیاس )
سومین :غلط کردم حالا میام تمرین
ات : خنده **
اینم داستان ما که به پایان رسید و ات و کوک یه خانواده عالی درست کردن تا ابد پیش هم موندن از جوونی تا پیری گایز امیدوارم از مافیای من خوشتون اومده باشه و مرسی بابت این همه حمایت خیلی دوستون دارم 💗💗
۲۲.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.