چندپارتی
#چندپارتی
#درخواستی
هان:وقتی تو دعوا بهت سیلی میزنه و...
Part ۲/۳
هان/
فک کنم زیادی عصبی شدم..
_اخه دختر برای چی بدون اجازه وسایلمو دور میریزی که اینطوری بشه تقصیر خودته دیگه...البته..همش تقصیر اون نیس....اه نباید انقد عصبی میشدم..اون چه حرفایی بود که زدم اخه....باید سعی کنم موقع عصبانیت بیشتر خودمو نگه دارم...
همینجور خودمو سرزنش میکردم..بهتره یکم تو این خیابونا بگردم که هم خودم اروم بشم هم ات حالش بهتر بشه..
بعد از چند ساعت که برام به اندازه چند روز گذشت رفتم خونه
درو باز کردم که دیدم همهی چراغا خاموشن حتی یه نور کوچیک هم توی خونه نیست که بشه جلوی پا رو دید
_نکنه ات رفته باشه بیرون این وقت شب!
با اومدن این فکر به ذهنم یه استرس بزرگی وجودمو در بر گرفت رفتم کل خونه رو گشتم اما اثری ازش نبود
شاید تو اتاق باشه!
به سمت اتاق دوییدم و درو باز کردم که دیدم بله خانوم کوچولو رو تخت خوابه و بالشت لک داره مثل اینکه با گریه خوابش برده..
واقعا از کارم پشیمونم...خیلی ناراحتم که من باعث اشک ریختن فرشته کوچولوم شدم..
کنار تخت نشستم و دست کوچیکشو تو دستام گرفتم
_متاسفم عزیزم ببخشید که باعث گریهت شدم..
ات/
با حسی که انگار کسی نزدیکمه بیدار شدم
او!جی..جیسونگ.....
_عزیزم بلخره بیدار شدی
با دیدن دستام که تو دستاشه سریع دستامو بیرون کشیدم
اینجا چیکار میکنی؟...مگه..نرفتی بیرون..
_عزیزم اینجا خونهمونه..من فقط...فقط رفتم که هردومون یکم تنها باشیم تا حالمون بهتر بشه..
من دیگه نمیخوام باهات زیر یه سقف باشم...
.
.
.
.
#درخواستی
هان:وقتی تو دعوا بهت سیلی میزنه و...
Part ۲/۳
هان/
فک کنم زیادی عصبی شدم..
_اخه دختر برای چی بدون اجازه وسایلمو دور میریزی که اینطوری بشه تقصیر خودته دیگه...البته..همش تقصیر اون نیس....اه نباید انقد عصبی میشدم..اون چه حرفایی بود که زدم اخه....باید سعی کنم موقع عصبانیت بیشتر خودمو نگه دارم...
همینجور خودمو سرزنش میکردم..بهتره یکم تو این خیابونا بگردم که هم خودم اروم بشم هم ات حالش بهتر بشه..
بعد از چند ساعت که برام به اندازه چند روز گذشت رفتم خونه
درو باز کردم که دیدم همهی چراغا خاموشن حتی یه نور کوچیک هم توی خونه نیست که بشه جلوی پا رو دید
_نکنه ات رفته باشه بیرون این وقت شب!
با اومدن این فکر به ذهنم یه استرس بزرگی وجودمو در بر گرفت رفتم کل خونه رو گشتم اما اثری ازش نبود
شاید تو اتاق باشه!
به سمت اتاق دوییدم و درو باز کردم که دیدم بله خانوم کوچولو رو تخت خوابه و بالشت لک داره مثل اینکه با گریه خوابش برده..
واقعا از کارم پشیمونم...خیلی ناراحتم که من باعث اشک ریختن فرشته کوچولوم شدم..
کنار تخت نشستم و دست کوچیکشو تو دستام گرفتم
_متاسفم عزیزم ببخشید که باعث گریهت شدم..
ات/
با حسی که انگار کسی نزدیکمه بیدار شدم
او!جی..جیسونگ.....
_عزیزم بلخره بیدار شدی
با دیدن دستام که تو دستاشه سریع دستامو بیرون کشیدم
اینجا چیکار میکنی؟...مگه..نرفتی بیرون..
_عزیزم اینجا خونهمونه..من فقط...فقط رفتم که هردومون یکم تنها باشیم تا حالمون بهتر بشه..
من دیگه نمیخوام باهات زیر یه سقف باشم...
.
.
.
.
- ۳.۷k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط