پارت۲۱

پارت۲۱

وقتی رفتم خونه بوی خوش غذا حالمو بهتر کرد.میز گرد چوبی به بهترین شکل چیده شده بود و مینو از همیشه زیبا تر بود و با لبخند نگام میکرد.
با تعجب نگاش کردم و گفتم
_چه خبره امشب؟
چند قدم بهم نزدیک شد و گفت
_ازین به بعد قراره همین جوری باشه.
به میز اشاره کرد و با خنده گفت
_بفرمایین.
از رفتاراش سر در نمی اوردم.من مینو رو دوست داشتم ولی به خاطر خودش خیلی بهش نزدیک نشده بودم.نمیدونستم از مینو محافظت کنم یا کاری که باهاش بزرگ شدمو درست انجام بدم...
روبروم نشست و بشقابمو برداشت.برام غذا کشید و بعد برای خودش.

(مینو)

معلوم بود هنوز فضا رو درک نکرده.نگاهش بین من و میز غذا جا بجا میشد.چند دقیقه ای نگذشته بود که قاشقشو انداخت توی بشقاب و گفت
_خیل خب لطفا بگو قضیه چیه؟
سوالی نگاهش کردم.گفت
_این تو نیستی مینو.تو شبا اصلا نمیای خونه.حلقمونو دستت نمیکنی.وقتی خونه ای سرت تو لپ تابته.به جز کارت هیچ کس برات مهم نیست حالا چی عوض شده؟
دلم میخواست بهش بگم یه بار از دستت دادم.اینکه جلوی چشمام گذاشتنت تو خاک...اینکه برگشتم توی زمان و اجازه ندادم توی بیمارستان بمیری.
ولی به جاش گفتم
_من فقط میخوام اوضاع بینمونو درست کنم...
دیدگاه ها (۱)

پارت۲۲

شخصیت ها

پارت۲۰

پارت۱۹

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۹

خب اومدم پارت بدم ولی قبلش یکم میحرفم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط