Cousin

Cousin
Last Part
صوفیا: من خیلی دوستش دارممم..(گریع) عاشقش شدممم...اگه..
ته: باشه باشه همچی به خوبی تموم شد (بغلش کردم) الان برو دستشویی و صورتتو بشور و بیا اتاق کوک..(پیشونیش رو بوسیدم) تو که نمیخوای تو رو به این سر و وضع ببینه
ا/ت:(خنده)..*پاک کردن اشک ها*
*اتاق کوک*
کوک: من حالم خوبه فقط یکم سرم..(ته اومد)
ته: خوشحالم که میبینم حالت خوبع!
کوک:*لبخند* ا/ت کو؟
ته:داره میاد..رفته دستشویی الان برمی‌گرده
*ا/ت وارد اتاق شد*
کوک:سلام..خوشحالم که حالت خوبه
ا/ت:*دوباره زدم زیر گریه و بغلش کردم* خیلی کودنی..میدونی چقدر نگرانت شدم احمق؟. چرا اینکارو کردی
کوک: *بغلش کردم* تو زندگی من نجات دادی منم زندگی تورو نجات دادم
ا/ت: عقل نداری که..
کوک:ا/ت راستش..من باید یک چیزی بهت بگم
ا/ت: چیشدع؟
کوک: من..من خیلی وقته که دوست دارم
ا/ت: جاانن؟
کوک:ا/ت میخواستم اینو روز تولدت بگم..*جعبه کنار میز تختم رو برداشتم و جلوش گرفتم..با تمام وجودم میپرستمت و عاشقت میمونم..تولدتم مبارک
ا/ت:*بغلش کردم*
*پایان*
دیدگاه ها (۱۶)

تولد هیژده سالگی هیچ حسی نداره!

آیدی کانال تلگرامم برای کسایی که جدید اومدن:https://t.me/+Sg...

Cousin Part 9جیمین: خیلی نگرانشم از شدت استرس خل شدم..ته: او...

Cousin Part 7ا/ت وقتی گارسون اومد همگی ساکت شدیم وقتی غذا ها...

⁴¹یک ماه بعد ا/ت ا/ت: جونگکوک کوک: جان ا/ت: من تو این برگه ل...

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط