Cousin

Cousin
Part 9
جیمین: خیلی نگرانشم از شدت استرس خل شدم..
ته: اوخیی
جیمین:.. (این نقطه چین ها نشونه خوردنشونه)..به نظرت حالش خوب میشع؟
ته:.. معلومه که خوب میشه جونگ قویه
جیمین: جدی؟!
ته: نگران نباش اون سالم میمونه..خودتو ناراحت نکن
جیمین: :)... به نظرت رفتار های ا/ت و کوک عجیبی نیستش میدونی چیه..منظورم اینکه..میدونی..رابطه شون یکم بیشتر از دختر خاله و پسرخاله اس میدونی..یک جور هایی وابسته اند..یا من اینطوری حس میکنم؟
ته: نه درسته!..شاید خودشون متوجه نیستن ولی آرع..انگار همو دوست دارن ولی متوجه نیستن
جیمین: دقیقا..حتی رزا هم متوجه این شده..و لیزا هم که از اول این دوتا رو شیپ می‌کرد!
ته: آخه بهم هم میان
جیمین: دقیقا!..
ته: برو یکم استراحت کن من خوابم نمیاد..
جیمین: نمیتونم
ته: برو!.. وقتی اوردنش به همتون خبر میدم
جیمین: باشع *آخرین جرعه رو هم خوردم و انداختمش سطل آشغال*

ته
من برای ا/ت استرس داشتم اون خیلی وابسته کوکه شدیدا..چندبارم بهم اعتراف کرده که عاشقشم.. از اون طرفم کوک به جیمین اعتراف کرده که عاشق ا/ته و حتما باید با هم یک مکالمه داشته باشن
*نیم ساعت بعد*
ته
ساعت 12 بود و کم کم داشت چشمام بسته میشد که چراغ علامت اتاق عمل خاموش شد و کوک رو آوردن پرستار اومد و بهم خبر داد و منم دلم نیومد ا/ت رو بی خبرش بزارم و بیدارش کردم

ته: ا/تت بیدارشو کوک رو اوردن برو و ببین چخبره من به بقیه خبر بدم..ا/ت عین جن زده ها پاشد و در کسری از ثانیه و عین میگ میگ خودشو به تختی که داشتن کوک رو منتقل میکردن رفت

ا/ت: آقای دکتر چیشدد..لطفا بگید حالش خوبه و خوب میشه..خواهش میکنم..التماس تون میک..
دکتر: خانوم محترم آروم باشید بله حالشون خوبه و عملیات موفقیت آمیز بود
ا/ت:زدن زیر گریه* خداروشکر...خداروشکر (گریه عمیق) اگه میمرد من چیکار میکردم..
دکتر: خانوم آروم باشید..گفتم که حالشون خوبه فقط وقتی همگی میرید پیشش مراعات مریض رو بکنید..خانوم پرستار..به این خانوم یک آرامش بخش بزنید حالشون خوب نیست
ته: اومدن* نه نه نیازی نیست حالشون خوبه فقط.. نیاز به آرامش داره * بلندش کردم و بردمش حیاط بیمارستان * ا/ت چتهه؟.. چرا اینطوری میکنی؟.. چیزی نشده که
ا/ت: هق..اگه اگه یک اتفاقی..هق..می افتاد
ته: آروم باش آروم باش همچی تموم شد ( بغلش کردم)
ا/ت: اگه..اگه یک چیزیش میشد..من میمردم.. هق..من دوستش دارم تهیونگ..من..من عاشقش شدم
دیدگاه ها (۰)

Cousin Last Part صوفیا: من خیلی دوستش دارممم..(گریع) عاشقش ش...

تولد هیژده سالگی هیچ حسی نداره!

Cousin Part 7ا/ت وقتی گارسون اومد همگی ساکت شدیم وقتی غذا ها...

Cousin part 6"ا/ت"بچه ها مشکوک نگاهم میکردم فوری از جلوشون گ...

پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,30...۱۰ مین بعد ....ماشین جیهوپ جلوی کلبه ی چوبی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط