پارت 4 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
پارت 4 فصل 2 بهترین بازیکن 🧋🖤
اون شب رفتم خونه ی جانگکوک خواهرشم بود وقتی اون مرده مسموم شد کاترین اعصبی شده نمیدونم چشه همش غر میزنه به همه چی گیر میده از اون رستوران رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راهی شدیم بهش اصرار کردم برم خونه ی خودم ولی نزاشت از من که آره از اون که نه آخرم نزاشت مجبور شدم برم خونش
................
بلاخره رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه بازم شروع کرد
کاترین : آجومااا( با داد )
یه خانم ست بالا سریع دویید اومد سمتش
آجوما : بله خانم
کاترین : چرا انقدر دیر اومدی
آجوما : اما من
کاترین : حالا دیگه جواب منو میدی؟
آجوما : نه خانم ببخشید
جانگکوک : کاترین حس نمیکنی یکم داری زیاده روی میکنی؟
کاترین : من؟ حالا هم مقصر من شدم؟
جانگکوک : منظورم این نبو
نزاشت حرفش تموم بشه و زد زیر گریه
کاترین : حالا.. دیگه من... تو.. این خونه .. اضافیم آره ؟
جانگکوک : من اینو نگفتم
کاترین : من.. اینجا نمیمونم
خواست بره کهجانگکوک دستشو گرفت و کشیدش تو بغلش
جانگکوک : نه جایی نمیری منظور من این نبود
کاترین : تو منو.. این خونه ... نمیخوای
جانگکوک : اینجا خونمونه فقط خونه ی من نیست
کاترین : تو اصلا به...من فکر..نمیکنی
جانگکوک : چرا این حرفو میزنی تو خواهر منی بیا ببرمت اتاقت
رفتن بدون اینکه حتی به من نگاهمم کنن رفتن به رفتنشون نگاه کردم
آجوما : خوش اومدی دخترم
مگر اینکه آجوما بهم توجه کنه بهش لبخند زدم
ا/ت : ممنونم
آجوما : چیزی میخوری برات بیارم؟
ا/ت : نه ممنونم فقط میشه اتاق منو بهم نشون بدید؟
آجوما : البته دخترم دنبالم بیا
رفت دنبالش راه افتادم رفت جلوی یه در قهوه ای رنگ وایساد درشو باز کرد و رفت داخل رفتم و تو چهارچوب در وایسادم یه اتاق نگاه کردم یه اتاق مشکی و سفید قشنگ بود بزرگ نبود خیلی هم کوچیک نبود
آجوما : دخترم اینجا اتاقته
ا/ت : ممنونم آجوما
آجوما : خواهش میکنم دخترم چیزی لازم داشتی بگو
ا/ت : باشه ممنونم
رفتش رفتم داخل و درو بستم یه نفس عمیق کشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت چشمامو بستم تا یکم آروم بشم ذهنم خیلی مشغول بود بعد از یک ربع پاشدم خواستم لباسامو عوض کنم ولی من که لباسی ندارم بهتره برم ازش یه لباس بگیرم درو باز کردم رفتم سمت آجوما و پرسیدم اتاقش کجاس وقتی گفتش به سمت اتاقش راهی شدم رسیدم در زدم صداش اومد
جانگکوک : بیا تو
درو باز کردم و رفتم توموهاشو خشک میکرد حموم بوده بهم نگاه کرد
جانگکوک : عا ا/ت میخواستم بیام پیشت چیزی شده؟
ا/ت : من لباسی ندارم که بپوشم میشه یه لباس بهم بدی؟
جانگکوک : البته که میشه
رفت سمت کمدش و یه لباس مشکی دراورد خیلی بزرگ بود داد بهم
جانگکوک : بیا
ا/ت : ممنونم شبت بخیر
خواستم برم که دستمو گرفت برگشتم سمتش
ا/ت : چیشده
جانگکوک : ببینم با من قهری؟
ا/ت : من ؟ چرا باید قهر باشم؟
جانگکوک : نمیدونم شایدم حسودی میکنی
ا/ت : به کی باید حسودی کنم هه( خنده) نه بابا
جانگکوک : به من دروغ نگو
ا/ت : من حسودی نمیکنم
اومد نزدیک تر رفتم عقب تر این روند ادامه پیدا کرد که خوردم به دیوار و چسبید بهم
جانگکوک : اینجا یکی حسود شده
ا/ت : من حسود نیستم
جانگکوک : حسودی
ا/ت : نیستم
جانگکوک : چرا نمیخوای قبول کنی که حسودی کردی
دیگه نمیتونم تو خودم بریزم
ا/ت : آره حسودی کردم که چی
بهم خندید
ا/ت : یه چی میخندی
جانگکوک : قرمز شدی
ا/ت : این کجاش خنده داره
جانگکوک : همه جاش
ا/ت : تقصیر من چیه تو ام بودی
نزاشت حرفمو تموم کنم و بوسه ای به لبام زد
جانگکوک : من بودم همونجا این کارو میکردم البته نه انقدر کم بیشتر از اینا
ا/ت : دیدی تو هم حسودی میکردی پس فقط من نیستم
جانگکوک : هوم
بهش نگاه کردم خمار نگام میکرد
ا/ت : بهتره دیگه من برم لباسم گرفتم
جانگکوک : کجا میخوای بری
ا/ت : برم اتاقم دیگه بخوابم
جانگکوک : خب اینجا بخواب
ا/ت : نمیشه که
جانگکوک : چرا نشه نمیزارم بری
ا/ت : اما
جانگکوک : اما نداره
بهش نگاه کردم رفتم جلوتر و بوسیدمش خنده رو روی لباش حس میکردم اونم همراهیم کرد
................
لباسامو عوض کرده بودم چون تیشرتش بلند بود دیگه شلوار نپوشیدم سرمو گزاشته بودم رو سینش و رو تخت خوابیده بودم موهامو نوازش میکرد
جانگکوک : من فقط تورو دوست دارم لازم نیست حسودی کنی
ا/ت : هر کی بود حسودی میکرد نمیکرد؟
جانگکوک ویو
بهش خندیدم
جانگکوک : آره همین کارو میکرد
ا/ت : هوم
معلوم بود خستس خوابش میاد بهش نگاه کردم چشماش بسته بود از نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده بهش لبخند زدم و بهش خیره شدم
جانگکوک : با من چیکار کردی ا/ت
موهاشو نوازش میکردم
اون شب رفتم خونه ی جانگکوک خواهرشم بود وقتی اون مرده مسموم شد کاترین اعصبی شده نمیدونم چشه همش غر میزنه به همه چی گیر میده از اون رستوران رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راهی شدیم بهش اصرار کردم برم خونه ی خودم ولی نزاشت از من که آره از اون که نه آخرم نزاشت مجبور شدم برم خونش
................
بلاخره رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه بازم شروع کرد
کاترین : آجومااا( با داد )
یه خانم ست بالا سریع دویید اومد سمتش
آجوما : بله خانم
کاترین : چرا انقدر دیر اومدی
آجوما : اما من
کاترین : حالا دیگه جواب منو میدی؟
آجوما : نه خانم ببخشید
جانگکوک : کاترین حس نمیکنی یکم داری زیاده روی میکنی؟
کاترین : من؟ حالا هم مقصر من شدم؟
جانگکوک : منظورم این نبو
نزاشت حرفش تموم بشه و زد زیر گریه
کاترین : حالا.. دیگه من... تو.. این خونه .. اضافیم آره ؟
جانگکوک : من اینو نگفتم
کاترین : من.. اینجا نمیمونم
خواست بره کهجانگکوک دستشو گرفت و کشیدش تو بغلش
جانگکوک : نه جایی نمیری منظور من این نبود
کاترین : تو منو.. این خونه ... نمیخوای
جانگکوک : اینجا خونمونه فقط خونه ی من نیست
کاترین : تو اصلا به...من فکر..نمیکنی
جانگکوک : چرا این حرفو میزنی تو خواهر منی بیا ببرمت اتاقت
رفتن بدون اینکه حتی به من نگاهمم کنن رفتن به رفتنشون نگاه کردم
آجوما : خوش اومدی دخترم
مگر اینکه آجوما بهم توجه کنه بهش لبخند زدم
ا/ت : ممنونم
آجوما : چیزی میخوری برات بیارم؟
ا/ت : نه ممنونم فقط میشه اتاق منو بهم نشون بدید؟
آجوما : البته دخترم دنبالم بیا
رفت دنبالش راه افتادم رفت جلوی یه در قهوه ای رنگ وایساد درشو باز کرد و رفت داخل رفتم و تو چهارچوب در وایسادم یه اتاق نگاه کردم یه اتاق مشکی و سفید قشنگ بود بزرگ نبود خیلی هم کوچیک نبود
آجوما : دخترم اینجا اتاقته
ا/ت : ممنونم آجوما
آجوما : خواهش میکنم دخترم چیزی لازم داشتی بگو
ا/ت : باشه ممنونم
رفتش رفتم داخل و درو بستم یه نفس عمیق کشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت چشمامو بستم تا یکم آروم بشم ذهنم خیلی مشغول بود بعد از یک ربع پاشدم خواستم لباسامو عوض کنم ولی من که لباسی ندارم بهتره برم ازش یه لباس بگیرم درو باز کردم رفتم سمت آجوما و پرسیدم اتاقش کجاس وقتی گفتش به سمت اتاقش راهی شدم رسیدم در زدم صداش اومد
جانگکوک : بیا تو
درو باز کردم و رفتم توموهاشو خشک میکرد حموم بوده بهم نگاه کرد
جانگکوک : عا ا/ت میخواستم بیام پیشت چیزی شده؟
ا/ت : من لباسی ندارم که بپوشم میشه یه لباس بهم بدی؟
جانگکوک : البته که میشه
رفت سمت کمدش و یه لباس مشکی دراورد خیلی بزرگ بود داد بهم
جانگکوک : بیا
ا/ت : ممنونم شبت بخیر
خواستم برم که دستمو گرفت برگشتم سمتش
ا/ت : چیشده
جانگکوک : ببینم با من قهری؟
ا/ت : من ؟ چرا باید قهر باشم؟
جانگکوک : نمیدونم شایدم حسودی میکنی
ا/ت : به کی باید حسودی کنم هه( خنده) نه بابا
جانگکوک : به من دروغ نگو
ا/ت : من حسودی نمیکنم
اومد نزدیک تر رفتم عقب تر این روند ادامه پیدا کرد که خوردم به دیوار و چسبید بهم
جانگکوک : اینجا یکی حسود شده
ا/ت : من حسود نیستم
جانگکوک : حسودی
ا/ت : نیستم
جانگکوک : چرا نمیخوای قبول کنی که حسودی کردی
دیگه نمیتونم تو خودم بریزم
ا/ت : آره حسودی کردم که چی
بهم خندید
ا/ت : یه چی میخندی
جانگکوک : قرمز شدی
ا/ت : این کجاش خنده داره
جانگکوک : همه جاش
ا/ت : تقصیر من چیه تو ام بودی
نزاشت حرفمو تموم کنم و بوسه ای به لبام زد
جانگکوک : من بودم همونجا این کارو میکردم البته نه انقدر کم بیشتر از اینا
ا/ت : دیدی تو هم حسودی میکردی پس فقط من نیستم
جانگکوک : هوم
بهش نگاه کردم خمار نگام میکرد
ا/ت : بهتره دیگه من برم لباسم گرفتم
جانگکوک : کجا میخوای بری
ا/ت : برم اتاقم دیگه بخوابم
جانگکوک : خب اینجا بخواب
ا/ت : نمیشه که
جانگکوک : چرا نشه نمیزارم بری
ا/ت : اما
جانگکوک : اما نداره
بهش نگاه کردم رفتم جلوتر و بوسیدمش خنده رو روی لباش حس میکردم اونم همراهیم کرد
................
لباسامو عوض کرده بودم چون تیشرتش بلند بود دیگه شلوار نپوشیدم سرمو گزاشته بودم رو سینش و رو تخت خوابیده بودم موهامو نوازش میکرد
جانگکوک : من فقط تورو دوست دارم لازم نیست حسودی کنی
ا/ت : هر کی بود حسودی میکرد نمیکرد؟
جانگکوک ویو
بهش خندیدم
جانگکوک : آره همین کارو میکرد
ا/ت : هوم
معلوم بود خستس خوابش میاد بهش نگاه کردم چشماش بسته بود از نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده بهش لبخند زدم و بهش خیره شدم
جانگکوک : با من چیکار کردی ا/ت
موهاشو نوازش میکردم
۱۲۲.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.