𝓟𝓪𝓻𝓽 17 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 17 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : خدا بگم چیکارت نکنه
بهم خندید
مرت : چرا؟!
جانگکوک : چون نصفه جونم کردی
مرت : ای بابا چیزی نشده باور کن
جانگکوک : اعتماد کنم؟
مرت : اعتماد کن
مرت : حالا که نگاه میکنم تو بهم زنگ نزدی یهویی از کجا فهمیدی که من نیستم؟
جانگکوک : الان این مهمه؟
مرت : آره
جانگکوک : آیشه گفت زنگ زد گفتش که نیستی
مرت : آیشه گفت؟
جانگکوک : آره حالا ولش کن مطمعن باشم خوبی؟
مرت : آره مطمعن باش
جانگکوک : باشه پس فردا میبینمت تو مستی یا من بیام
مرت : من میام
جانگکوک : باشه پس منتظرتم
مرت : باشه
جانگکوک : شبت بخیر
مرت : شب توهم بخیر
قط کردم رو تخت دراز کشیدم تا کمی از خستگیم کم بشه نفهمیدم کی خوابم برد
.............
صبح با صدای یکی از خدمتکارا چشمامو باز کردم
خدمتکار : آقا آقا تروخدا بلند شید
بهش نگاه کردم
جانگکوک : چیشده؟
خدمتکار : آقا یکی افتاده به جون ا/ت نمیتونیم جداش کنیم
جانگکوک : نگهبانا
خدمتکار : اوناهم باهاش همدستن
( نگهبانای شیفت صبح،
نه اونی که دیشب اسم ا/تو میپرسید اونی که اسم ا/تو میپرسید نبود )
سریع دوییدم سمت درو بازش کردم و رفتم پایین با قدمای بلند به سمت آشپزخونه میرفتم همه دورشون جمع شده بودن کنار زدمشون و رفتم جلو با چیزی که دیدم یه لحظه قفل شدم ماریا بود یک عالمه مو با یه قیچی دستش بود
جانگکوک : ماریا
ماریا : آ آقا
جانگکوک : چیکار کردی
ماریا : من من
داد زدم :
جانگکوک : همه برید بیرون زود( با داد )
رفتن بیرون نشستم رو زمین کنارش
جانگکوک : ا/ت
داشت گریه میکرد چیزی نگفت
جانگکوک : ا/ت حالت خوبه؟
سرشو به معنی نه تکون داد
جانگکوک : سرتو بیار بالا
این کارو نکرد
جانگکوک : گفتم سرتو بیار بالا
یکم صدام بلند بود ولی اثر کرد سرشو اورد بالا باورم نمیشه
یه خراشیدگی روی گونش بود چشماش قرمز شده بود پاشدم خواستم برم بیرون یه بلایی سر اون ماریا بیارم که بلند شد و دستمو گرفت بهش نگاه کردم نمیتونست راه بره یه پاشو بالا گرفته بود
ا/ت : باهاش کاری نداشته باشید
جانگکوک : پات چیشده
ا/ت :...از پله ها افتادم مهم نیست
جانگکوک : به من دروغ نگو ا/ت بگو چیشده ( با داد )
ا/ت :...م ماریا این کارو کرد امامهم نیست خوب میشه زیاد درد نمیکنه
نشوندمش رو صندلی
جانگکوک : تو همینجا بشین من میام
ا/ت : نه نمیشه
جانگکوک : گفتم بشین( با داد )
دیگه هیچی نگفت سرشو انداخت پایین رفتم بیرون ماریا اونجا بود به یه نقطه نا معلوم زل زده بود بازوشو گرفتم و کشوندمش سمت در خروجی
ماریا : آقا اشتباه کردم تروخدا ببخش ببخش آقا
جانگکوک : باید از قبل بهش فکر میکردی
ماریا : ترو.. خدا آقا
داشت گریه میکرد ولی مگه مهم بود
درو باز کردم و انداختمش تو ماشین و درو بستم
خودمم رفتم سوار شدم
جانگکوک : حالا میفهمی که نباید دیگه از این کارا کنی
ماریا : آق.. ا ل.. طفا
جانگکوک : خفه شو ( با داد )
جانگکوک : بهت نشون میدم
ا/ت ویو
داشتم صبحونه رو حاضر میکردم که یهو با قیچی جلوم ظاهر شد
ا/ت : ماریا
ماریا : اسم منو به زبون نیار کثافت
قیچی رو سمتم گرفت
ماریا : تکون بخوری قول نمیدم زنده بمونی
نمیتونستم کاری کنم اومد نزدیک و نزدیک تر قیچی رو روی صورتم کشید گرمی خونو حس میکردم رو صورتم
صورتم از درد جمع شد خواستم دستمو بزارم روش ولی دستمو گرفت
ماریا : دستتو بنداز
نمیتونستم کاری کنم
ماریا : بنظرت موهات یکم بلند نیست میخوای یکم برات کوتاهش کنم؟
ا/ت : ن نه لطفا
ماریا : عااا نه نداریم دیگه البته تو بگی نه هم من کار خودمو میکنم
موهامو گزاشت لای قیچی
ماریا : آماده ای
ا/ت : لطفا
بریدش موهامو گریه کردم نمیتونستم جیغ بزنم کمک بخوام چون ممکن بود قیچی رو فروکنه تو شکمم یا تو قلبم صدام در نمیومد فقط صدای گریم میومد که آجوما اومد
وقتی صورتمو خونی دید جیغ کشید سریع برگشت سمت آجوما
آجوما : معلوم هست داری چیکار میکنی
اومد سمتم که آجوما رو هل داد خواستم برم طرفش که لباسمو گرفت و پرتم کرد رو زمین زیاد از موهام کوتاه نشده بود تا شونم کوتاه شده بود اومد نشست روم،
موهام دستش بود جلوی چشمم گرفتش
ماریا : میبینی موهاتو چقدر قشنگه ولی دیگه ماله تو نیست
خواست بقیه موهامو کوتاه کنه که صدای جانگکوک اومد یه سیلی بهم زد و از روم پاشد
( بقیشم که خودتون میدونید )
چون قول داده بودم تا ساعت 6 میزارم یه لحظه اومدم بزارم و برم 🥺🪐🫂
جانگکوک ویو
جانگکوک : خدا بگم چیکارت نکنه
بهم خندید
مرت : چرا؟!
جانگکوک : چون نصفه جونم کردی
مرت : ای بابا چیزی نشده باور کن
جانگکوک : اعتماد کنم؟
مرت : اعتماد کن
مرت : حالا که نگاه میکنم تو بهم زنگ نزدی یهویی از کجا فهمیدی که من نیستم؟
جانگکوک : الان این مهمه؟
مرت : آره
جانگکوک : آیشه گفت زنگ زد گفتش که نیستی
مرت : آیشه گفت؟
جانگکوک : آره حالا ولش کن مطمعن باشم خوبی؟
مرت : آره مطمعن باش
جانگکوک : باشه پس فردا میبینمت تو مستی یا من بیام
مرت : من میام
جانگکوک : باشه پس منتظرتم
مرت : باشه
جانگکوک : شبت بخیر
مرت : شب توهم بخیر
قط کردم رو تخت دراز کشیدم تا کمی از خستگیم کم بشه نفهمیدم کی خوابم برد
.............
صبح با صدای یکی از خدمتکارا چشمامو باز کردم
خدمتکار : آقا آقا تروخدا بلند شید
بهش نگاه کردم
جانگکوک : چیشده؟
خدمتکار : آقا یکی افتاده به جون ا/ت نمیتونیم جداش کنیم
جانگکوک : نگهبانا
خدمتکار : اوناهم باهاش همدستن
( نگهبانای شیفت صبح،
نه اونی که دیشب اسم ا/تو میپرسید اونی که اسم ا/تو میپرسید نبود )
سریع دوییدم سمت درو بازش کردم و رفتم پایین با قدمای بلند به سمت آشپزخونه میرفتم همه دورشون جمع شده بودن کنار زدمشون و رفتم جلو با چیزی که دیدم یه لحظه قفل شدم ماریا بود یک عالمه مو با یه قیچی دستش بود
جانگکوک : ماریا
ماریا : آ آقا
جانگکوک : چیکار کردی
ماریا : من من
داد زدم :
جانگکوک : همه برید بیرون زود( با داد )
رفتن بیرون نشستم رو زمین کنارش
جانگکوک : ا/ت
داشت گریه میکرد چیزی نگفت
جانگکوک : ا/ت حالت خوبه؟
سرشو به معنی نه تکون داد
جانگکوک : سرتو بیار بالا
این کارو نکرد
جانگکوک : گفتم سرتو بیار بالا
یکم صدام بلند بود ولی اثر کرد سرشو اورد بالا باورم نمیشه
یه خراشیدگی روی گونش بود چشماش قرمز شده بود پاشدم خواستم برم بیرون یه بلایی سر اون ماریا بیارم که بلند شد و دستمو گرفت بهش نگاه کردم نمیتونست راه بره یه پاشو بالا گرفته بود
ا/ت : باهاش کاری نداشته باشید
جانگکوک : پات چیشده
ا/ت :...از پله ها افتادم مهم نیست
جانگکوک : به من دروغ نگو ا/ت بگو چیشده ( با داد )
ا/ت :...م ماریا این کارو کرد امامهم نیست خوب میشه زیاد درد نمیکنه
نشوندمش رو صندلی
جانگکوک : تو همینجا بشین من میام
ا/ت : نه نمیشه
جانگکوک : گفتم بشین( با داد )
دیگه هیچی نگفت سرشو انداخت پایین رفتم بیرون ماریا اونجا بود به یه نقطه نا معلوم زل زده بود بازوشو گرفتم و کشوندمش سمت در خروجی
ماریا : آقا اشتباه کردم تروخدا ببخش ببخش آقا
جانگکوک : باید از قبل بهش فکر میکردی
ماریا : ترو.. خدا آقا
داشت گریه میکرد ولی مگه مهم بود
درو باز کردم و انداختمش تو ماشین و درو بستم
خودمم رفتم سوار شدم
جانگکوک : حالا میفهمی که نباید دیگه از این کارا کنی
ماریا : آق.. ا ل.. طفا
جانگکوک : خفه شو ( با داد )
جانگکوک : بهت نشون میدم
ا/ت ویو
داشتم صبحونه رو حاضر میکردم که یهو با قیچی جلوم ظاهر شد
ا/ت : ماریا
ماریا : اسم منو به زبون نیار کثافت
قیچی رو سمتم گرفت
ماریا : تکون بخوری قول نمیدم زنده بمونی
نمیتونستم کاری کنم اومد نزدیک و نزدیک تر قیچی رو روی صورتم کشید گرمی خونو حس میکردم رو صورتم
صورتم از درد جمع شد خواستم دستمو بزارم روش ولی دستمو گرفت
ماریا : دستتو بنداز
نمیتونستم کاری کنم
ماریا : بنظرت موهات یکم بلند نیست میخوای یکم برات کوتاهش کنم؟
ا/ت : ن نه لطفا
ماریا : عااا نه نداریم دیگه البته تو بگی نه هم من کار خودمو میکنم
موهامو گزاشت لای قیچی
ماریا : آماده ای
ا/ت : لطفا
بریدش موهامو گریه کردم نمیتونستم جیغ بزنم کمک بخوام چون ممکن بود قیچی رو فروکنه تو شکمم یا تو قلبم صدام در نمیومد فقط صدای گریم میومد که آجوما اومد
وقتی صورتمو خونی دید جیغ کشید سریع برگشت سمت آجوما
آجوما : معلوم هست داری چیکار میکنی
اومد سمتم که آجوما رو هل داد خواستم برم طرفش که لباسمو گرفت و پرتم کرد رو زمین زیاد از موهام کوتاه نشده بود تا شونم کوتاه شده بود اومد نشست روم،
موهام دستش بود جلوی چشمم گرفتش
ماریا : میبینی موهاتو چقدر قشنگه ولی دیگه ماله تو نیست
خواست بقیه موهامو کوتاه کنه که صدای جانگکوک اومد یه سیلی بهم زد و از روم پاشد
( بقیشم که خودتون میدونید )
چون قول داده بودم تا ساعت 6 میزارم یه لحظه اومدم بزارم و برم 🥺🪐🫂
۸۴.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.