پارت 13 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
پارت 13 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
جیهوپ ویو
سیمین : اما من میخوامش بدش بغل من
خواستم بگیرمش اما جدا نمیشد از سرم
جیهوپ : نمیاد
سیمین : هعیی اشکال نداره به مرور زمان به منم عادت میکنه
جیهوپ : هوم
سیمین : من دیگه برم میخوام به پدر یه سری بزنم
جیهوپ : باشه برو من دیروز پیشش رفتم امروزم برم بیرونم میکنه
خندید
سیمین : خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفت
جیهوپ : هعی کوچولو منو تو تنها موندیم
ا/ت ویو
صبح چشمامو با سر صدایی که میومد باز کردم برگشتم نگاه کردم داشت چیکار میکرد معلوم بود دنبال چیزی میگرده
ا/ت : دنبال چی میکردی
شیطان : هیچی مهم نیست
داشت میگشت
ا/ت : به منم بگو تا کمکت کنم
شیطان : گفتم مهم نیست بشین سرجات
به در نگاه کردم باز بود پاشدم رفتم بیرون از پشت در بهش نگاه کردم حواسش نبود رفتم سمت در خروخی و بازش کردم بلاخره تونستم بیرونو ببینم هوای تازه یهو چشمم خورد به یکی نگاش کردم یه زن بود داشت بهم با بهت نگاه میکرد زل زده بودیم بِهَم که یکی منو از پشت کشید داخل و درو بست
شیطان : مگه نگفتم نمیتونی بری بیرون چرا به حرف گوش نمیدی
ا/ت : چون میخوام برم بیرون
شیطان : برو تو
ا/ت : نمیرم میخوام برم بیرون ازت خسته شدم
شیطان : خفه شو گمشو برو تو
رفتم جلوش وایسادم
ا/ت : میخوام.. برم .. بیرون( بخش بخش میگه )
شیطان : تو هنوز اینو نفهمیدی که نمیشه یعنی چی؟
ا/ت : نه نمیفهمم میخوای چیکار کنی ها؟
شیطان : خیلی کارا
ا/ت : هر کاری خواستی کردی دیگه میخوای چیکار کنی
شیطان : ا/ت بسه تمومش کن
ا/ت : تمومش نمیکنم
خودمم نمیدونم چطوری انقدر جرعت پیدا کردم
شیطان : پس که تمومش نمیکنی
ا/ت : نه
سیلی زد بهم اون سیلی جرقه ای بود برای زدنش خیلی زد همینطوری با پا بهم لگد میزد نشست روم با مشت به صورتم میزد درد تو تمام وجودم میپیچید از دستم تا پام و شکمم و صورتم همه جا دردو حس میکردم تمام توانمو جمع کردم و گفتم
ا/ت : ن.. زن
اما گوش نداد بدتر کرد بدون هیچ وقفی فقط میزد با پا با مشت سیلی هر چی که میتونست
..................
احساس میکردم استخونام شکسته نمیتونستم تکون بخورم حتی گریه هم نمیتونستم بکنم هر یه قطره اشک کل بدنم تیر میکشید
شیطان : همش تقصیر خودته چرا اعصاب منو بهم میریزی
توان نداشتم جواب بدم صدام در نمیومد
شیطان : پاشو
یعنی چی من نمیتونم تکون بخورم بعد بلند شم
اومد بازومو گرفت دردم گرفت
ا/ت : آی ول.. م کن
شیطان : خیلی درد داری؟
ولی من توان جواب دادن نداشتم
شیطان : نمیتونی پاشی؟
ا/ت : ن نه
شیطان : چرا این کارو میکنی چرا ا عصبیم میکنی که این اتفاق بیوفته ( با داد )
درو زدن یعنی کیه
شیطان : این دیگه کیه باید بلند شی
خواستم بلند شم ولی همه ی بدنم درد گرفت
خودش اینو فهمید برای همین با قدرتش بلندم کرد و برد تو اتاق گزاشتم رو تخت رفت بیرونو درو قفل کرد خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه باید میفهمیدم شاید این آخرین شانسم باشه خواستم حرف بزنم که فهمیدم کاری کرده نتونم حرف بزنم خودمو آروم انداختم پایین تخت و قلط خوردم طرف در با کمک دیوار بلند شدم این آخربن شانسمه نمیتونم از دستش بدم صدای یه زن میومد این کیه
جیهوپ ویو
سیمین : اما من میخوامش بدش بغل من
خواستم بگیرمش اما جدا نمیشد از سرم
جیهوپ : نمیاد
سیمین : هعیی اشکال نداره به مرور زمان به منم عادت میکنه
جیهوپ : هوم
سیمین : من دیگه برم میخوام به پدر یه سری بزنم
جیهوپ : باشه برو من دیروز پیشش رفتم امروزم برم بیرونم میکنه
خندید
سیمین : خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفت
جیهوپ : هعی کوچولو منو تو تنها موندیم
ا/ت ویو
صبح چشمامو با سر صدایی که میومد باز کردم برگشتم نگاه کردم داشت چیکار میکرد معلوم بود دنبال چیزی میگرده
ا/ت : دنبال چی میکردی
شیطان : هیچی مهم نیست
داشت میگشت
ا/ت : به منم بگو تا کمکت کنم
شیطان : گفتم مهم نیست بشین سرجات
به در نگاه کردم باز بود پاشدم رفتم بیرون از پشت در بهش نگاه کردم حواسش نبود رفتم سمت در خروخی و بازش کردم بلاخره تونستم بیرونو ببینم هوای تازه یهو چشمم خورد به یکی نگاش کردم یه زن بود داشت بهم با بهت نگاه میکرد زل زده بودیم بِهَم که یکی منو از پشت کشید داخل و درو بست
شیطان : مگه نگفتم نمیتونی بری بیرون چرا به حرف گوش نمیدی
ا/ت : چون میخوام برم بیرون
شیطان : برو تو
ا/ت : نمیرم میخوام برم بیرون ازت خسته شدم
شیطان : خفه شو گمشو برو تو
رفتم جلوش وایسادم
ا/ت : میخوام.. برم .. بیرون( بخش بخش میگه )
شیطان : تو هنوز اینو نفهمیدی که نمیشه یعنی چی؟
ا/ت : نه نمیفهمم میخوای چیکار کنی ها؟
شیطان : خیلی کارا
ا/ت : هر کاری خواستی کردی دیگه میخوای چیکار کنی
شیطان : ا/ت بسه تمومش کن
ا/ت : تمومش نمیکنم
خودمم نمیدونم چطوری انقدر جرعت پیدا کردم
شیطان : پس که تمومش نمیکنی
ا/ت : نه
سیلی زد بهم اون سیلی جرقه ای بود برای زدنش خیلی زد همینطوری با پا بهم لگد میزد نشست روم با مشت به صورتم میزد درد تو تمام وجودم میپیچید از دستم تا پام و شکمم و صورتم همه جا دردو حس میکردم تمام توانمو جمع کردم و گفتم
ا/ت : ن.. زن
اما گوش نداد بدتر کرد بدون هیچ وقفی فقط میزد با پا با مشت سیلی هر چی که میتونست
..................
احساس میکردم استخونام شکسته نمیتونستم تکون بخورم حتی گریه هم نمیتونستم بکنم هر یه قطره اشک کل بدنم تیر میکشید
شیطان : همش تقصیر خودته چرا اعصاب منو بهم میریزی
توان نداشتم جواب بدم صدام در نمیومد
شیطان : پاشو
یعنی چی من نمیتونم تکون بخورم بعد بلند شم
اومد بازومو گرفت دردم گرفت
ا/ت : آی ول.. م کن
شیطان : خیلی درد داری؟
ولی من توان جواب دادن نداشتم
شیطان : نمیتونی پاشی؟
ا/ت : ن نه
شیطان : چرا این کارو میکنی چرا ا عصبیم میکنی که این اتفاق بیوفته ( با داد )
درو زدن یعنی کیه
شیطان : این دیگه کیه باید بلند شی
خواستم بلند شم ولی همه ی بدنم درد گرفت
خودش اینو فهمید برای همین با قدرتش بلندم کرد و برد تو اتاق گزاشتم رو تخت رفت بیرونو درو قفل کرد خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه باید میفهمیدم شاید این آخرین شانسم باشه خواستم حرف بزنم که فهمیدم کاری کرده نتونم حرف بزنم خودمو آروم انداختم پایین تخت و قلط خوردم طرف در با کمک دیوار بلند شدم این آخربن شانسمه نمیتونم از دستش بدم صدای یه زن میومد این کیه
۵۷.۷k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.