حاکمی به مردمش گفت صادقانه مشکلات را بگویید

حاکمی به مردمش گفت: صادقانه مشکلات را بگویید.
حسنک بلند شد و گفت: گندم و شیر که گفتی چه شد؟ مسکن چه شد؟ کار چه شد؟
حاکم گفت: ممنونم که مرا آگاه کردی. همه چیز درست میشود...

یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت: صادقانه مشکلاتتان را بگویید.
کسی چیزی نگفت؛ کسی نگفت گندم و شیر چه شد؛ کار و مسکن چه شد!
از میان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنک چه شد؟
دیدگاه ها (۴)

هیچ کسی در جهانارزش این را نداردکه انسان زندگی خود را به خاط...

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد ...

در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط