𝓟𝓪𝓻𝓽 8 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 8 🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
ا/ت : چیز دیگه ای نمیخواید؟
مرت : ن نه ممنونم
رفت چقدر عجیب غریب بود
آجوما داشت غذا هارو جا به جا میکرد منم رفتم کمکش کردم تا تموم بشه
آجوما : دخترم تو برو سر بزن ببین غذاشون تموم شده یا نه
ا/ت : الان میرم
رفتم بیرون تو سالن غذاشون تموم شده بود روی مبل نشسته بودن و داشتن روی پرونده ها کار میکردن رفتم میزو جمع کنم
جانگکوک ویو
جانگکوک : بنظرم با این روش سود بیشتری داریم
مرت : ...
سرمو بالا کردم و بهش نگاه کردم به یه گوشه زل زده بود و هیچی نمیگفت از وقتی اومدیم حواسش یجا دیگس
جانگکوک : مرت تو به حرفای من گوش میدی؟
مرت : ها؟
جانگکوک : میگم کجایی داری به چی فکر میکنی
مرت : ه هیچی چیزی نیس
جانگکوک : میگی یا کاری کنم که بگی
مرت : باور کن چیزی نیس فقط یکم ذهنم شلوغه قاطی کردم
جانگکوک : خب زودتر بگو یه بار دیگه توضیح میدم خب خوب گوش کن
براش توضیح دادم ایندفعه داشت گوش میداد معلوم بود وقتی تموم شد بهش نگاه کردم
جانگکوک : نظرت چیه
مرت : بنظرم فکر خیلی خوبیه
جانگکوک : منم همین فکرو میکنم
مرت : هوم
جانگکوک : میگم یه قهوه میخوری
مرت : اگه تو میخوری منم میخورم
جانگکوک : ا/ت
صداش زدم که بیاد وقتی اومد بهش نگاه کردم این لباس خیلی بهش میومد
ا/ت : بله با من کاری داشتید؟
مرت ویو
یکی رو به اسم ا/ت صدا زد از وقتی اون دخترو دیدم یه جوری شدم یه حس خوبی دارم نمیدونم اسمش چیه فقط میتونم حسش کنم که واقعا حس خوبیه وقتی اومد گفت بله بهش نگاه کردم این خودش بود پس اسمش ا/ته
جانگکوک : ا/ت 2 تا قهوه برامون بیار
ا/ت : الان میارم
رفتش بهش نگاه کردم برگشتم سمت جانگکوک
مرت : جانگکوک این دختره کیه تا حالا اینجا ندیدمش
بهم نگاه کرد
جانگکوک : خب اسمش ا/ته اول برای باغبون شدن اومده بود یه روز اومد بهم گفت که برای آگهی استخدام خدمتکار گفت میتونه هر دوشو انجام بده دختر کاری ایه و این خیلی نظرمو جلب کرد برای همین قبول کردم و الان هردوشو انجام میده
مرت : پس که اینطور
جانگکوک : آره
قهوه هارو اورد و گزاشت روی میز
ا/ت : چیز دیگه ای لازم ندارید؟
جانگکوک : نه میتونی بری
رفتش
3 روز بعد
ا/ت ویو
3 روزه به هر دو کارم میرسم امروز یکم سرم شلوغ بود برای همین از پدر خواستم یکم زودتر برم اونم قبول کرد امشب اینجا یه مهمونی بود باید اینجا غذا درست میکردیم میزارو میچیدم اینجاهارو تزئین میکردیم و.... خیلی کار داشتیم سرم خیلی شلوغ بود به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 8 شب بود ساعت 9 شب همه ی مهمونا میان دوییدم سمت آشپزخونه و وسایل برای چیدن میزو برداشتم و رفتم سمت میز اونا رو چیدم آجوما اومد کنارم
آجوما : ا/ت دخترم با من بیا کارت دارم
ا/ت : الان میام آجوما
سالن خیلی شلوغ بود یکی داشت نور رنگی هارو وصل میکرد یکی هم مثل من داشت تو آشپزخونه کمک آجوما میکرد آجوما کنار گاز وایساد منم کنارش وایسادم
آجوما : دخترم این غذارو هم بزن نزار ته بگیره
ا/ت : باشه
غذارو هم میزدم که ماریا اومد کنارم وایساد
ماریا : میبینم که کاری شدی
این 3 روزه خیلی اذیتم کرد ولی من بهش محل نمیدادم
ماریا : چیه چرا خفه خون گرفتی
ا/ت : از اینجا گمشو
ماریا : نه بابا تو هم حرف میزنی؟
میخوام بگیرم خفش کنم جوابشو ندادم
ماریا : عع انگار چشمت زدم دیگه نمیتونی حرف بزنی
ا/ت : تمومش کن مگه تو کار نداری از اینجا برو
ماریا : چرا کار دارم ولی تو مهم تری پوزخند زد
یه نفس عمیق کشیدم
ا/ت : برو گمشو
اینو که گفتم آجوما اومد
آجوما : باز شماها دارید دعوا میکنید
ماریا : آجوما بخدا این اول شروع کرد
ا/ت : من اول شروع کردم؟
ماریا : آره تو اومدی گفتی خفه شو
ا/ت : چون رو مخم راه رفتی
آجوما : بسه دیگه تمومش کنید ماریا تو مگه کار نداری برو به کارت برس
بهم یه نگاه کرد با پوزخند بهش نگاه میکردم
ماریا : ایشش
رفتش آخیش برگشتم سمت گاز و غذارو هم زدم
آجوما : دخترم بسه دیگه نمیخواد همش بزنی
ا/ت : باشه آجوما
آجوما : برو یکم بشین الاناس که مهمونا بیان باید کلی کار کنیم
رفتم نشستم پشت میز که در زده شد
آجوما : پاشو دخترم برو درو باز کن
رفتم سمت در ورودی درو باز کردم رئیس بود
ا/ت : خوش اومدید
جانگکوک : ممنونم همه چیز آمادس دیگه
ا/ت : بله
جانگکوک ویو
در زدم ا/ت درو باز کردم گفت خوش اومدید ازش تشکر کردم و پرسیدم که همه چیز آمادس گفت آمادس بهش نگاه کردم موهاشو پایین بسته بود خیلی بهش میومد من دارم چی میگم
جانگکوک : خوبه
رفتم سمت اتاق کارم وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل پرده های اتاقم کشیده شده بود اصلا دوست نداشتم پرده ها کشیده شده باشه و بیرون معلوم باشه رفتم که بکشمشون بیرونو دیدم شب بود چقدر از اینجا ماه قشنگ بود تا حالا از این پنجره بیرونو ندیده بودم
ا/ت ویو
ا/ت : چیز دیگه ای نمیخواید؟
مرت : ن نه ممنونم
رفت چقدر عجیب غریب بود
آجوما داشت غذا هارو جا به جا میکرد منم رفتم کمکش کردم تا تموم بشه
آجوما : دخترم تو برو سر بزن ببین غذاشون تموم شده یا نه
ا/ت : الان میرم
رفتم بیرون تو سالن غذاشون تموم شده بود روی مبل نشسته بودن و داشتن روی پرونده ها کار میکردن رفتم میزو جمع کنم
جانگکوک ویو
جانگکوک : بنظرم با این روش سود بیشتری داریم
مرت : ...
سرمو بالا کردم و بهش نگاه کردم به یه گوشه زل زده بود و هیچی نمیگفت از وقتی اومدیم حواسش یجا دیگس
جانگکوک : مرت تو به حرفای من گوش میدی؟
مرت : ها؟
جانگکوک : میگم کجایی داری به چی فکر میکنی
مرت : ه هیچی چیزی نیس
جانگکوک : میگی یا کاری کنم که بگی
مرت : باور کن چیزی نیس فقط یکم ذهنم شلوغه قاطی کردم
جانگکوک : خب زودتر بگو یه بار دیگه توضیح میدم خب خوب گوش کن
براش توضیح دادم ایندفعه داشت گوش میداد معلوم بود وقتی تموم شد بهش نگاه کردم
جانگکوک : نظرت چیه
مرت : بنظرم فکر خیلی خوبیه
جانگکوک : منم همین فکرو میکنم
مرت : هوم
جانگکوک : میگم یه قهوه میخوری
مرت : اگه تو میخوری منم میخورم
جانگکوک : ا/ت
صداش زدم که بیاد وقتی اومد بهش نگاه کردم این لباس خیلی بهش میومد
ا/ت : بله با من کاری داشتید؟
مرت ویو
یکی رو به اسم ا/ت صدا زد از وقتی اون دخترو دیدم یه جوری شدم یه حس خوبی دارم نمیدونم اسمش چیه فقط میتونم حسش کنم که واقعا حس خوبیه وقتی اومد گفت بله بهش نگاه کردم این خودش بود پس اسمش ا/ته
جانگکوک : ا/ت 2 تا قهوه برامون بیار
ا/ت : الان میارم
رفتش بهش نگاه کردم برگشتم سمت جانگکوک
مرت : جانگکوک این دختره کیه تا حالا اینجا ندیدمش
بهم نگاه کرد
جانگکوک : خب اسمش ا/ته اول برای باغبون شدن اومده بود یه روز اومد بهم گفت که برای آگهی استخدام خدمتکار گفت میتونه هر دوشو انجام بده دختر کاری ایه و این خیلی نظرمو جلب کرد برای همین قبول کردم و الان هردوشو انجام میده
مرت : پس که اینطور
جانگکوک : آره
قهوه هارو اورد و گزاشت روی میز
ا/ت : چیز دیگه ای لازم ندارید؟
جانگکوک : نه میتونی بری
رفتش
3 روز بعد
ا/ت ویو
3 روزه به هر دو کارم میرسم امروز یکم سرم شلوغ بود برای همین از پدر خواستم یکم زودتر برم اونم قبول کرد امشب اینجا یه مهمونی بود باید اینجا غذا درست میکردیم میزارو میچیدم اینجاهارو تزئین میکردیم و.... خیلی کار داشتیم سرم خیلی شلوغ بود به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 8 شب بود ساعت 9 شب همه ی مهمونا میان دوییدم سمت آشپزخونه و وسایل برای چیدن میزو برداشتم و رفتم سمت میز اونا رو چیدم آجوما اومد کنارم
آجوما : ا/ت دخترم با من بیا کارت دارم
ا/ت : الان میام آجوما
سالن خیلی شلوغ بود یکی داشت نور رنگی هارو وصل میکرد یکی هم مثل من داشت تو آشپزخونه کمک آجوما میکرد آجوما کنار گاز وایساد منم کنارش وایسادم
آجوما : دخترم این غذارو هم بزن نزار ته بگیره
ا/ت : باشه
غذارو هم میزدم که ماریا اومد کنارم وایساد
ماریا : میبینم که کاری شدی
این 3 روزه خیلی اذیتم کرد ولی من بهش محل نمیدادم
ماریا : چیه چرا خفه خون گرفتی
ا/ت : از اینجا گمشو
ماریا : نه بابا تو هم حرف میزنی؟
میخوام بگیرم خفش کنم جوابشو ندادم
ماریا : عع انگار چشمت زدم دیگه نمیتونی حرف بزنی
ا/ت : تمومش کن مگه تو کار نداری از اینجا برو
ماریا : چرا کار دارم ولی تو مهم تری پوزخند زد
یه نفس عمیق کشیدم
ا/ت : برو گمشو
اینو که گفتم آجوما اومد
آجوما : باز شماها دارید دعوا میکنید
ماریا : آجوما بخدا این اول شروع کرد
ا/ت : من اول شروع کردم؟
ماریا : آره تو اومدی گفتی خفه شو
ا/ت : چون رو مخم راه رفتی
آجوما : بسه دیگه تمومش کنید ماریا تو مگه کار نداری برو به کارت برس
بهم یه نگاه کرد با پوزخند بهش نگاه میکردم
ماریا : ایشش
رفتش آخیش برگشتم سمت گاز و غذارو هم زدم
آجوما : دخترم بسه دیگه نمیخواد همش بزنی
ا/ت : باشه آجوما
آجوما : برو یکم بشین الاناس که مهمونا بیان باید کلی کار کنیم
رفتم نشستم پشت میز که در زده شد
آجوما : پاشو دخترم برو درو باز کن
رفتم سمت در ورودی درو باز کردم رئیس بود
ا/ت : خوش اومدید
جانگکوک : ممنونم همه چیز آمادس دیگه
ا/ت : بله
جانگکوک ویو
در زدم ا/ت درو باز کردم گفت خوش اومدید ازش تشکر کردم و پرسیدم که همه چیز آمادس گفت آمادس بهش نگاه کردم موهاشو پایین بسته بود خیلی بهش میومد من دارم چی میگم
جانگکوک : خوبه
رفتم سمت اتاق کارم وقتی رسیدم درو باز کردم و رفتم داخل پرده های اتاقم کشیده شده بود اصلا دوست نداشتم پرده ها کشیده شده باشه و بیرون معلوم باشه رفتم که بکشمشون بیرونو دیدم شب بود چقدر از اینجا ماه قشنگ بود تا حالا از این پنجره بیرونو ندیده بودم
۱۶۷.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.