کاردشلریم/اکیپ ۵ نفره/پارت ۳
امیدوارم خوشتون بیاد....
#سوسن
رفتیم سرکلاس اما چون کاری نداشتیم همه ی کلاس رفته بودن حیاط به جز من و عمر و آیبیکه و تولگا و سارپ.... دم در کلاسمون هم نباحت خانم و استاد بوراک داشتن با هم در مورد دعوای امروز حرف میزدن با دخترا نقشه کشیدیم که من دستم رو ماتیکی کنم و دستم رو بزارم روی سرم که مثلا خونی شده و لیدیا هم موهای تولگا رو بکشه و پسرا بترسن(^_^)
وارد کلاس شدم عمر جلوی نیمکت اول بغل در بود...سریع رفتم جلو و گفتم بشین سرجات و به حرفم گوش بده و انقدر رو مخم نباش.. عمر خندید و منم دیگه زدم به سیم آخر و دستم رو گذاشتم روی سرم وقتی که کامل ماتیکی شد به عمر گفتم الان حالیت می کنم...رفتم پیش استاد بوراک و نباحت خانم و گفتم:استاد بوراک کوسورا باکمایین/خیلی ببخشید..
استاد بوراک:چی شده دخترم چرا سرت خونیه؟
منم گفتم:اینجا نمیشه آخه با دوست پسرم که اونجاس دعوا کردم... استاد بوراک هم داد زد و گفت:عمررر. پسرم....بیاین اتاقم..
رفتیم اتاق استاد بوراک و من تعریف کردم که استاد اون وقتی با من توی رابطه بود با کسه دیگه ای به من خیانت کرد و من سعی کردم آروم باهاش مشکل رو حل کنم اما اون عصبانی و شد و با مشت زد توی سرم....
#عمر
استاد بوراک بهم گفت که:عمر ازت انتظار نداشتم....تو که تاحالا دوست دختر نداشتی!؟...حالا بهش خیانت هم کردی؟.... با عصبانیت گفتم:باک چوک ایی یین سن/ببین خیلی پاچه خواری اونم زیر لب زیر زیرکی خندید اما استاد بوراک متوجه نشد و به سوسن گفت:دخترم تو برو بیرون من قول میدم مشکل رو حل کنم....و بعد سریع رو به من کرد و گفت که واقعا که عمر وایستا باهات کار دارم....
#آیبیکه
پشت در منتظر سوسن بودیم که یهو در باز شد و سوسن اومد بیرون و من و یاسمین هم با نگرانی پرسیدیم:چی شد دختر؟... که یهو جمیله و لیدیا هم اومدن...سوسن گفت:فکر کنم اسم پسره عمره و تا حالا هم دوست دختر نداشته و داره به پسره یه درس حسابی میده...هم مون زدیم زیر خنده و بعد سوسن پرسید:شما دوتا چیکار کردین؟
لیدیا:من موهای تولگا رو کشیدم البت دوروغ هم نباشه چندتاشون رو هم کندم...! و ه تعجب کردیم و پوز خند زدیم ولی بعد جمیله گفت:البت خانم داشت میرفت توی دهن یه پسره که فکر کنم اسمش سارپ بود....
لیدیا:عههه جمیله.....ولی آخر سرش جمیله هم با جدیت تمام تهدیدشون کرد و اونا هم گرخیدن و رفتن... دوباره همه مون خندیدیم.......
#یازگی #آسیه #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #تولجم #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال #سریال_ترکی بایییی...
#سوسن
رفتیم سرکلاس اما چون کاری نداشتیم همه ی کلاس رفته بودن حیاط به جز من و عمر و آیبیکه و تولگا و سارپ.... دم در کلاسمون هم نباحت خانم و استاد بوراک داشتن با هم در مورد دعوای امروز حرف میزدن با دخترا نقشه کشیدیم که من دستم رو ماتیکی کنم و دستم رو بزارم روی سرم که مثلا خونی شده و لیدیا هم موهای تولگا رو بکشه و پسرا بترسن(^_^)
وارد کلاس شدم عمر جلوی نیمکت اول بغل در بود...سریع رفتم جلو و گفتم بشین سرجات و به حرفم گوش بده و انقدر رو مخم نباش.. عمر خندید و منم دیگه زدم به سیم آخر و دستم رو گذاشتم روی سرم وقتی که کامل ماتیکی شد به عمر گفتم الان حالیت می کنم...رفتم پیش استاد بوراک و نباحت خانم و گفتم:استاد بوراک کوسورا باکمایین/خیلی ببخشید..
استاد بوراک:چی شده دخترم چرا سرت خونیه؟
منم گفتم:اینجا نمیشه آخه با دوست پسرم که اونجاس دعوا کردم... استاد بوراک هم داد زد و گفت:عمررر. پسرم....بیاین اتاقم..
رفتیم اتاق استاد بوراک و من تعریف کردم که استاد اون وقتی با من توی رابطه بود با کسه دیگه ای به من خیانت کرد و من سعی کردم آروم باهاش مشکل رو حل کنم اما اون عصبانی و شد و با مشت زد توی سرم....
#عمر
استاد بوراک بهم گفت که:عمر ازت انتظار نداشتم....تو که تاحالا دوست دختر نداشتی!؟...حالا بهش خیانت هم کردی؟.... با عصبانیت گفتم:باک چوک ایی یین سن/ببین خیلی پاچه خواری اونم زیر لب زیر زیرکی خندید اما استاد بوراک متوجه نشد و به سوسن گفت:دخترم تو برو بیرون من قول میدم مشکل رو حل کنم....و بعد سریع رو به من کرد و گفت که واقعا که عمر وایستا باهات کار دارم....
#آیبیکه
پشت در منتظر سوسن بودیم که یهو در باز شد و سوسن اومد بیرون و من و یاسمین هم با نگرانی پرسیدیم:چی شد دختر؟... که یهو جمیله و لیدیا هم اومدن...سوسن گفت:فکر کنم اسم پسره عمره و تا حالا هم دوست دختر نداشته و داره به پسره یه درس حسابی میده...هم مون زدیم زیر خنده و بعد سوسن پرسید:شما دوتا چیکار کردین؟
لیدیا:من موهای تولگا رو کشیدم البت دوروغ هم نباشه چندتاشون رو هم کندم...! و ه تعجب کردیم و پوز خند زدیم ولی بعد جمیله گفت:البت خانم داشت میرفت توی دهن یه پسره که فکر کنم اسمش سارپ بود....
لیدیا:عههه جمیله.....ولی آخر سرش جمیله هم با جدیت تمام تهدیدشون کرد و اونا هم گرخیدن و رفتن... دوباره همه مون خندیدیم.......
#یازگی #آسیه #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #تولجم #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال #سریال_ترکی بایییی...
۲.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.