پُشتِ دریا...
#پُشتِ_دریا...
پشت دریا رفتم
شهرشان خالی بود از گل و سوسن و یاس
پشت هر پنجره ایی
نقشِ عبسِ خاطره ایی پیدا بود
و در آن حجم گرانمایه ی خاک
نقش یک سایه ی خشک ، به زمین پیدا بود
مردمان بی احساس
قهرمانان خوابند
دلشان
از پسِ چینه ی کوتاه ده ام پیدا است
فصل تردید خداشان به زمین نزدیک است
و از این نزدیکی به خدا می خندند
و به هم می گویند :
آن خدایی که در این نزدیکیست
نقش پر رنگ خیال ما نیست!؟
آسمانش اینجا می کشد مردم را
بی دلیل و منطق
می کند چوب به ادراک هواپیماها
ابرهایش سالها خواب خوش می بینند
و اگر بیدارند از بلا می خوانند
پشت دریا رفتم
قایقم را به تن ساحلشان وا دادم
قایقم را بُردند
و به یک بنگ و حشیش
بُز خرش می کردند
تو اگر شعر مرا می خوانی
راه خود را کج کن
هر کجا باشی تو بهتر از اینجا است...
پشت دریا رفتم
شهرشان خالی بود از گل و سوسن و یاس
پشت هر پنجره ایی
نقشِ عبسِ خاطره ایی پیدا بود
و در آن حجم گرانمایه ی خاک
نقش یک سایه ی خشک ، به زمین پیدا بود
مردمان بی احساس
قهرمانان خوابند
دلشان
از پسِ چینه ی کوتاه ده ام پیدا است
فصل تردید خداشان به زمین نزدیک است
و از این نزدیکی به خدا می خندند
و به هم می گویند :
آن خدایی که در این نزدیکیست
نقش پر رنگ خیال ما نیست!؟
آسمانش اینجا می کشد مردم را
بی دلیل و منطق
می کند چوب به ادراک هواپیماها
ابرهایش سالها خواب خوش می بینند
و اگر بیدارند از بلا می خوانند
پشت دریا رفتم
قایقم را به تن ساحلشان وا دادم
قایقم را بُردند
و به یک بنگ و حشیش
بُز خرش می کردند
تو اگر شعر مرا می خوانی
راه خود را کج کن
هر کجا باشی تو بهتر از اینجا است...
۹۸.۳k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸