من پیشتم پارت

~من پیشتم~ پارت ²
(آرمیا اگه روی اعضا تعصبی هستید این پارت رو نخونید چون بی ال اسمات دار با جیهوپ و یونگیه)
با همان داد کمی که هوسوک زد،میا آرام آرام از خواب بیدار شد،گیج و سردرگم به پیش برادرش رفت..
هوسوک:چرا هنوز با اون زنیکه در ارتباطی؟؟مگه یادت رفته باهات چیکارا کرده؟(داد)
میا:مهم نیست..اون دلش واست تنگ شده بود،هر آدمی یه فرصت نیاز داره(خیلی آرام)
هوسوک:گفتی هر آدم،اما اون که آدم نیست(داد)ببین میا من واسه خودت میگم ممکنه حالتو بدتر کنه!من نمیخوام باهاش باشی چون هر چیزی از ذهن کثیفش میگذره،دل پاکت رو باهاش به اشتراک نذار!(و فرشته کوچولو‌اش رو به آغوش گرفت)
کمی بعد..
هوسوک:میا بیا اتاقم میخوام یه خبر مهمی رو بهت بدم
میا:(باشه آرامی گفت و به سمت اتاق برادرش رفت و در را بست)
میا:چیشده؟(آرام)
هوسوک:خبب ببین واست دوباره وقت روانشناسی گرفتم یه جای دیگه..و خب این آخرین جایی هست که مونده...
میا:داداش...اینم مثل هموناست...مطمئن باش خوب نمیشم،اونم....(آرام)
هوسوک:نه ایشون فرق داره.....من میشناسمش.....
میا فقط سکوت کرد،سری به منظور تایید تکان داد و از آنجا خارج شد..
............اتاق جین............
یونگی:بین این همه آدم...چرا باید میا خواهر اون باشه؟جرا جانگ هوسوک؟؟؟؟؟

فلش بک به چند سال قبل.....
یونگی:آه.....از وقتی آن سال پایینی از عشقی که به درس داشت وارد کلاس ما شد،با آن لبخند همیشگی اش،خنده هایش،امیدی که در چشمانش بود!به همین دلیل جیهوپ صدایش میزدیم..تا چشم باز کردم،دیدم با او دوست صمیمی شده ام..هم دیگر را خیلی دوست داشتیم...اما مشکل از من بود..من عاشقش شدم!!آن جانگ هوسوک لعنتی گرایش مرا تغییر داد!!!
حدود ۱۱،۱۲ نیمه شب بود.میدانستم خواهرش در خواب است اما هوسوک قطع یقین بیدار!دست گلی را که آماده کرده بودم را کاغذ پیچی کردم و حرف هایم را با خود مرور کردم. کت و شلواری پوشیدم و عطری به خود زدم.از خانه خارج شدم و کمی بعد رسیدم.به خاطر پروژه هایمان آدرس خانه اش را حفظ بودم.تقه ای به در زدم،هوسوک با حالت کیوت و خوابالویی که قلب مرا ذوب میکرد،آمد و در را باز کرد..
هوسوک:به به آگوست دی اعظمم!!خیلی وقته نیومدی پسررر!آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده کت شلوار پوشیدی؟(خنده)
یونگی:میفهمی هوسوکا(لبخند اما در باطن لبخند تلخ)
هوسوک:بگیر بشین راحت باش...چیشده؟
یونگی:خب....چجوری بهت بگم....فقط قول بده ناامیدم نکنی...
هوسوک:یونگی چی داری میگی؟داری نگرانم میکنی!
یونگی:من......عاشقتم!از اون موقع که وارد کلاسمون شدی،با لبخندات،با انرژی‌ت،با همه چیزت منو عاشق خودت کردی،حتی گرایشمو تغییر دادی!!من عاشقت شدم جانگ هوسوک!(و جلوی او زانو زد و دسته گل را بیرون آورد)
هوسوک:چی میگییی؟؟؟؟؟(عصبی)من پسرم تو هم پس...
یونگی:مگه چیه؟طوری نیست!مهمم عشقه!
هوسوک:من گی نیستم و نمیخوام باشم یونگی!(داد)ببخشید ولی من عاشقت نیستم
یونگی:آها.......ببخشید عشقم..ببخشید
ناگهان یونگی ل*ب هایش را روی ل*ب های هوسوک گذاشت،مک های محکمی میزد و خی*س میبوسید...هوسوک تقلا می‌کرد اما یونگی دست بردار نبود،در یک حرکت،تیشرت جیهوپ و لباس خودش با از تن‌شان در آورد و هوسوک را روی مبل انداخت..بد*ن سفید هوسوک او را دیوانه کرده بود..همینجور پایین تر میرفت و خی*س تر و محکم تر میبوسید،هم زمان کبودی هایی هم ایجاد میشد،ناگهان شل*وارش را پایین کشید و....
۲۰ دقیقه بعد...
هوسوک:یونگی ازت متنفرممممممممممم(داد نزد) (بغض)
یونگی:ببخشید نفسم،ببخشید قلب من..(شاخه هایی از گل رز را در لیوان آب گذاشت و لباسش را پوشید،بوسه ای به لب هوسوک زد و از آنجا خارج شد..
.....صبح دانشگاه فردا....
هوسوک نیامده بود....یونگی کل مدت به فکر او بود،و صد البته نگران..بعد از ۴ ساعت بالاخره به دفتر مدیر رفت...
یونگی:ببخشید هوسوک کجاست؟؟
مدیر:اوه..بهم پیام داد که میخواد ترک تحصیل کنه و گفت بهت بگم که خونه اش رو عوض کرده،وقتی تو کلاس بودی کارای تکمیلی رو انجام داد و رفت.گفت که تو دنبالش نری..

یونگی،با آن کلمات قلبش خورد شد.شکست،گریه کرد خیلی زیاد،،و انگار آسمان هم با او هماهنگ بود،،پس از دقایقی گریه،تصمیم گرفت فراموشش کند..اما قلبش شکسته ماند.

حال حاضر.......
جین:یونگی میخوای بفرستمش واسه یکی دیگه؟
یونگی:.....نه نمیخواد،اشکال نداره.شاید خواهرش یه چیزایی بهم گفت،نه؟
جین:باشه...مطمئنی راحتی؟
یونگی:آره....

ساعتی بعد....
میا:در مطب بودیم که ناگهان اسم مرا صدا زدند.وارد اتاق شدم.مردی نسبتا کم سن و سال آنجا بود.خیلی زیبا بود،اما من عاشق نمی‌شوم!من سال هاست احساساتم را دفن کرده ام!!

پارت ۲ تقدیم نگاهتون❤
دیدگاه ها (۰)

~من پیشم~ پارت ¹ویو..مطب روان پزشکی..ساعت ۱۰ صبحمعاون پس از ...

فیک ~من پیشتم..~معرفی:شخصیت های اصلی:یونگی_میا_هوسوکداستان ا...

My Vampire p6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط