★سختی★
★سختی★
پارت ۱۲...
تمام سعیشو روی نشکستن بغضش گذاشته بود.
میدونست که به محض در آوردن لباساش اتفاق خوبی نمیفته.
به سمت تخت رفت تا با همون لباسا بخوابه ولی با اسیر شدن دستاش مکث کرد.
پسر: با این لباسای کثیف نمیتونی.
نباید ضعیف میبود؛ نباید بهشون فرصت اذیت کردنشو میداد.
اینها فکرایی بودن که برای لحظه ای از توی ذهنش گذشت.
بدون توجه نگاها دستشو به سمت شلوارش برد.
به طور نامحسوسی آب دهنشو قورت داد و با یه حرکت شلوارشو درآورد و روی زمین انداخت.
به وضوح دیدن که پسر روبروش بدون شرم و خجالت زبونشو روی لب پایینش کشید.
(ادمین: بچه ها تهیونگ کوووووو؟! 😂😔)
به خودش فرصت فکر کردنو نداد و سریع شلوار تمیزو پوشید.
پسر: زیادی ظریفی کوچولو
توجهی به اطرافیانش نکرد و پشتشو بهشون کرد و خواست لباسشو دربیاره.
****
تمام شب رو سعی کرده بود هوشیار باشه.
اون احمق نبود میدونست که ابن تازه شروع همه چیزه.
با صدای ارشدشون که هشدار میداد تا یک ربع دیگه پایین باشن بیدار شد.
ادامه دارد....
پارت ۱۲...
تمام سعیشو روی نشکستن بغضش گذاشته بود.
میدونست که به محض در آوردن لباساش اتفاق خوبی نمیفته.
به سمت تخت رفت تا با همون لباسا بخوابه ولی با اسیر شدن دستاش مکث کرد.
پسر: با این لباسای کثیف نمیتونی.
نباید ضعیف میبود؛ نباید بهشون فرصت اذیت کردنشو میداد.
اینها فکرایی بودن که برای لحظه ای از توی ذهنش گذشت.
بدون توجه نگاها دستشو به سمت شلوارش برد.
به طور نامحسوسی آب دهنشو قورت داد و با یه حرکت شلوارشو درآورد و روی زمین انداخت.
به وضوح دیدن که پسر روبروش بدون شرم و خجالت زبونشو روی لب پایینش کشید.
(ادمین: بچه ها تهیونگ کوووووو؟! 😂😔)
به خودش فرصت فکر کردنو نداد و سریع شلوار تمیزو پوشید.
پسر: زیادی ظریفی کوچولو
توجهی به اطرافیانش نکرد و پشتشو بهشون کرد و خواست لباسشو دربیاره.
****
تمام شب رو سعی کرده بود هوشیار باشه.
اون احمق نبود میدونست که ابن تازه شروع همه چیزه.
با صدای ارشدشون که هشدار میداد تا یک ربع دیگه پایین باشن بیدار شد.
ادامه دارد....
۴.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.