★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۲۶...
یونگی با نگاهی پر از عصبانیت به وندی خیره شد.
اون گفت دوست دخترته
یونگی با شنیدن حرف جیمین چشم غره ترسناکی به دختر رفت.
_گوش کن!اون دوست اخترم نیست من فقط تو رو دوست دارم.
جواب یونگی باعث شد جیمین سرخ بشه.
یونگی جیمینو دنبال خودش به اناق کشوند و قبل از رفتن نگاهی به وندی انداخت.
_حولست باشه این آخرین اخطاره!
_اینجا چیکار داشتی؟
یونگی درحالی که موهای نرم جیمینو نوازش میکرد پرسید.
چرادوست نداری جیمینی بیاد اینجا؟
جیمین با لبای غنچه شده گفت و یونگی سریع بوسه ای به لبای جیمین زد.
_معلومه که مشکلی ندارم بیبی!
ای وای نه!
جیمین یه دفعه داد زد و جوری یونگی رو پس زد که نزدیک بود از روی مبل بیوفته!
موبایلشو بیرون کشید.
۱۰ میسکال ۵ پیام از شیومین هیونگ:
جیمین با نگاه شوکه ای شروع کرد به خوندن پیاما.
شیومین: جیمینا؟کجایی؟ ما رسیدیم.
شیومین: جیمینا همه چی اوکیه؟!
شیومین: پارک جیمین! حالت خوبه؟ چرا جواب نمیدی؟
شیومین: تا ۱۰ دیقه دیگه ما برمیگردیم خونه.
اوکی هیونگ داره برمیگرده خونه
جیمبن حس گناه میکرد و از اون طرف یونگی با ناراحتی بهش نگاه میکرد که چرا تقریبا از رو مبل شوتش کرده پایین.
_دقیقا چت شده؟
یونگیبا لبای آویزون شده از ناراحتی پرسید.
(ادمین: آخخخخخخ من بمردمممم)
ببخشید؟! یبار دیگه مین یونگی رئیس بزرگ مافیا ها لباشو آویزون کرد؟
ادامه دارد....
پارت ۲۶...
یونگی با نگاهی پر از عصبانیت به وندی خیره شد.
اون گفت دوست دخترته
یونگی با شنیدن حرف جیمین چشم غره ترسناکی به دختر رفت.
_گوش کن!اون دوست اخترم نیست من فقط تو رو دوست دارم.
جواب یونگی باعث شد جیمین سرخ بشه.
یونگی جیمینو دنبال خودش به اناق کشوند و قبل از رفتن نگاهی به وندی انداخت.
_حولست باشه این آخرین اخطاره!
_اینجا چیکار داشتی؟
یونگی درحالی که موهای نرم جیمینو نوازش میکرد پرسید.
چرادوست نداری جیمینی بیاد اینجا؟
جیمین با لبای غنچه شده گفت و یونگی سریع بوسه ای به لبای جیمین زد.
_معلومه که مشکلی ندارم بیبی!
ای وای نه!
جیمین یه دفعه داد زد و جوری یونگی رو پس زد که نزدیک بود از روی مبل بیوفته!
موبایلشو بیرون کشید.
۱۰ میسکال ۵ پیام از شیومین هیونگ:
جیمین با نگاه شوکه ای شروع کرد به خوندن پیاما.
شیومین: جیمینا؟کجایی؟ ما رسیدیم.
شیومین: جیمینا همه چی اوکیه؟!
شیومین: پارک جیمین! حالت خوبه؟ چرا جواب نمیدی؟
شیومین: تا ۱۰ دیقه دیگه ما برمیگردیم خونه.
اوکی هیونگ داره برمیگرده خونه
جیمبن حس گناه میکرد و از اون طرف یونگی با ناراحتی بهش نگاه میکرد که چرا تقریبا از رو مبل شوتش کرده پایین.
_دقیقا چت شده؟
یونگیبا لبای آویزون شده از ناراحتی پرسید.
(ادمین: آخخخخخخ من بمردمممم)
ببخشید؟! یبار دیگه مین یونگی رئیس بزرگ مافیا ها لباشو آویزون کرد؟
ادامه دارد....
۳.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳