پارت دوم "
#پارت_دوم "
یونا: توی اتاق شخصیم نشسته بودم..یا بهتره بگـم جهنم شخصیم:') به پنجره قدی روبروم خیره شدم و مدادم و توی دستام میچرخوندم.. برای بار اول با دیدن پـرنده های خوشگـله روبروم که روی تِراس نشسته بودن ناخودآگاه لبخندی زدم.. ولی لبخندم مثل همیشـه بوی غم میداد:') دستامو زدم زیر چونم و به سوهو فکر کردم.. اون قآتلا..! که فکر میکـردن سوهو یه پلیسه اونو کشـتن؟ شاید اگر قاتل سوهو رو پیدا میکـردم ازش خواهش میکردم که با همون تفنگ من و هم بُکـشه:') با صدای در از افکار سوهو و قاتلا اومدم بیرون و به در خیره شدم.. رئیس بک: میتونم بیـام تو؟ یونا: بفرمـایید! یکی از پاهام و انداختم روی اون یکی پام و منتظر شدم!
♡♡♡
نیم ساعت بود که همینجوری حرف میزد..آخر قولنج گردنمو شکوندم و گفـتم: نیم ساعته ک دارید درمود سخت گیری پسرتون حرف میزنیـن و اینکه باید حواسم به رفتارام باشه.. رئیس بک: و مهم تر از همه گفتـم که میخوام کل شرکت رو بزنم به نامش! ا.ت: خب.. میتونم بفهمم به من چه ربطی داره؟ رئیس بک: این چند وقت طرح هات عم شبیه خودت سرد شدن..من نمیتونم شبیه تو جایی گیر بیارم و خودتم میدونی که پولی ک بهت میدم بیشتر از همه ی کارکنای این شرکته! لبخندی زدم و گفتم: ممنون..! و ..دیگه چی؟ رئیس بک: پسرم میاد اینجا..میشینه روبروت و تو چهره ی اونو میکشی و یه لباس توی نقاشیت روش پیاده میکنی.. باشه؟ با بی حوصلگی نگاهش کردم و گفتـم: باشه ..! از در رفت بیرون ..یهو یه پسر اومد تو.. پوست سفید و بینیه کوچیکی داشت.. و لباش صورتی پررنگ بود.. یه کلاه کپ گذاشته بود و یه هودی مشکی و یه شلوار جین که زانوهاش پاره بود پوشیده بود.. با خودم گفتم: این میخواد رئیس شه؟ :'| پوکر فیس نگاهش کردم.. همونطوری ک دستم زیر چونم بود و روی صندلی ولو بودم بهش سلام دادم..جلوم وایساد و گفت: دلیلی ندارم ک جـواب سلامتو بدم! و بعد روی صندلی روبروم نشست و گفت: بهتره وقتی رئیست میاد تو بلند شی! گفتم: کجا بود این رئیس توی اینهمه سال؟ شوگا: پِی خوشگذرونی.. ! الان تصمیم گرفته یکم از خوشگذرونیاش دست بکِشـه و یکم به خدمه های دست و پا چلفتی این شرکت رسیدگی کنه! و بعد پوزخندی زد و ادامه داد.. شوگا: من شوگا هستم.. ۲۳ سالمه.. و تو؟ دستمو به نشونه دوستی روبروش گرفتم و گفتم: یونا.. ۲۱ سالمه:) دستمو گرفت و تکون داد.. و بعد دستمالی از روی میز برداشت و دستشو پاک کـرد و بعد دستمال و انداخت توی سطل آشغال و دوباره نشست! +خـب..کارِتو شروع کن! یه نگاهی بهش کردم و گفتم: چه نوع لباسی باشه؟ شوگا: اگر قرار باشه من بگم..چرا فک میکنی طراحی؟! پوزخندی زدم و گفتم: میشه گوشی رو کنار بزاری؟
((پارت سوم به زودی آپ میشـه..لایک یادتون نره))*-*
یونا: توی اتاق شخصیم نشسته بودم..یا بهتره بگـم جهنم شخصیم:') به پنجره قدی روبروم خیره شدم و مدادم و توی دستام میچرخوندم.. برای بار اول با دیدن پـرنده های خوشگـله روبروم که روی تِراس نشسته بودن ناخودآگاه لبخندی زدم.. ولی لبخندم مثل همیشـه بوی غم میداد:') دستامو زدم زیر چونم و به سوهو فکر کردم.. اون قآتلا..! که فکر میکـردن سوهو یه پلیسه اونو کشـتن؟ شاید اگر قاتل سوهو رو پیدا میکـردم ازش خواهش میکردم که با همون تفنگ من و هم بُکـشه:') با صدای در از افکار سوهو و قاتلا اومدم بیرون و به در خیره شدم.. رئیس بک: میتونم بیـام تو؟ یونا: بفرمـایید! یکی از پاهام و انداختم روی اون یکی پام و منتظر شدم!
♡♡♡
نیم ساعت بود که همینجوری حرف میزد..آخر قولنج گردنمو شکوندم و گفـتم: نیم ساعته ک دارید درمود سخت گیری پسرتون حرف میزنیـن و اینکه باید حواسم به رفتارام باشه.. رئیس بک: و مهم تر از همه گفتـم که میخوام کل شرکت رو بزنم به نامش! ا.ت: خب.. میتونم بفهمم به من چه ربطی داره؟ رئیس بک: این چند وقت طرح هات عم شبیه خودت سرد شدن..من نمیتونم شبیه تو جایی گیر بیارم و خودتم میدونی که پولی ک بهت میدم بیشتر از همه ی کارکنای این شرکته! لبخندی زدم و گفتم: ممنون..! و ..دیگه چی؟ رئیس بک: پسرم میاد اینجا..میشینه روبروت و تو چهره ی اونو میکشی و یه لباس توی نقاشیت روش پیاده میکنی.. باشه؟ با بی حوصلگی نگاهش کردم و گفتـم: باشه ..! از در رفت بیرون ..یهو یه پسر اومد تو.. پوست سفید و بینیه کوچیکی داشت.. و لباش صورتی پررنگ بود.. یه کلاه کپ گذاشته بود و یه هودی مشکی و یه شلوار جین که زانوهاش پاره بود پوشیده بود.. با خودم گفتم: این میخواد رئیس شه؟ :'| پوکر فیس نگاهش کردم.. همونطوری ک دستم زیر چونم بود و روی صندلی ولو بودم بهش سلام دادم..جلوم وایساد و گفت: دلیلی ندارم ک جـواب سلامتو بدم! و بعد روی صندلی روبروم نشست و گفت: بهتره وقتی رئیست میاد تو بلند شی! گفتم: کجا بود این رئیس توی اینهمه سال؟ شوگا: پِی خوشگذرونی.. ! الان تصمیم گرفته یکم از خوشگذرونیاش دست بکِشـه و یکم به خدمه های دست و پا چلفتی این شرکت رسیدگی کنه! و بعد پوزخندی زد و ادامه داد.. شوگا: من شوگا هستم.. ۲۳ سالمه.. و تو؟ دستمو به نشونه دوستی روبروش گرفتم و گفتم: یونا.. ۲۱ سالمه:) دستمو گرفت و تکون داد.. و بعد دستمالی از روی میز برداشت و دستشو پاک کـرد و بعد دستمال و انداخت توی سطل آشغال و دوباره نشست! +خـب..کارِتو شروع کن! یه نگاهی بهش کردم و گفتم: چه نوع لباسی باشه؟ شوگا: اگر قرار باشه من بگم..چرا فک میکنی طراحی؟! پوزخندی زدم و گفتم: میشه گوشی رو کنار بزاری؟
((پارت سوم به زودی آپ میشـه..لایک یادتون نره))*-*
۲۱.۲k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.