رمان شروعی دوباره 《مقدمه》
مقدمه:
چشم باز کردم و به خودم اومدم
دیگه کنارم نبود
وقتی رفت زندگی بران دیگ معنایی نداشت
یادش بخیر
خاطراتی ک کنار هم و باهم ساختیم
حیف ک دیگه گذشته
دیگه از خودم،آدما،دنیا متنفر بودم
این دنیا رو بدون اون نمیخواستم
روز اولی ک دیدمش با همه برام فرق داشت
ساده بودم و این سادگی رو دوست نداشتم
اینکه هر نامردی بتونه منو رام کنه.....
چشم باز کردم و به خودم اومدم
دیگه کنارم نبود
وقتی رفت زندگی بران دیگ معنایی نداشت
یادش بخیر
خاطراتی ک کنار هم و باهم ساختیم
حیف ک دیگه گذشته
دیگه از خودم،آدما،دنیا متنفر بودم
این دنیا رو بدون اون نمیخواستم
روز اولی ک دیدمش با همه برام فرق داشت
ساده بودم و این سادگی رو دوست نداشتم
اینکه هر نامردی بتونه منو رام کنه.....
۱۰.۳k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.