رمان شروعی دوباره 《پارت 1》
ساعت 7:30 شب بود ک بیدار شدم.3 ساعتی بود ک خوابیده بودم.ولی هنوز خسته بودم.دلم میخواست تا ابد به خواب برم تا ازین دنیا و ادمای نامردش دور باشم.
حالم خوب نبود،تصمیم گرفتم برم بیرون یک هوایی بخورم بلکه حالم بهتر شه.
شلوار کرم تنگم با هودی کرمم رو پوشیدم کلاه هودیم رو روی سرم انداختم.کتونیای مشکیمو پوشیدم و در خونه رو بستم.مامان و بابام شهرستان بودن و من تنهازندگی میکردم.
در ورودی حیاط رو باز کردم.باورم نمیشد.امیر اینجا چیکار میکرد.ب من چه اصن.بی توجه بهش راه خودمو پیش گرفتم
امیر:نیکی وایسا
من:دلیلی نمیبینم وایسم جناب سعیدی
امیر:هه،جناب سعیدی،قبلنا ک امیر بودم
من:قبلنا قبلنا بود الانم الانه.ما دیگه باهم مسبتی نداریم.
امیر:نیکی من هنوز دوست دا...
نذاشتم ادامه بده
من:حالم ازین کلمات تکراری و بی معنی بهم میخوره.برو از اینجا
داشتم میرفته ک گفت:نیکی نرو.بمون
من:نمیخوام.نمیمونم.چیه بهار جونت باز چی کرده.امیر ما چند سال باهم بودیم؟چرا اینکارو کردی؟چیم ازون دختره ایکبیری کمتر بود؟هان؟چرا؟
گریم دراومده بود.به خودم اومدم دیدم تو بغلشم.خودمو از بغلش جدا کردم و با عجله به سمت سر کوچه دویدم.هرچی سرعتمو بیشتر میکردم اونم سرعتش بیشتر میشد.خسته شدم وایسادم حپاسم به موقعیتم نبود ک از کنارم ی نور چشمو زد.بهش نگاه کردم.یک ماشین با سرعت داشت به طرفم میومد.جیغ زدم که یه نفر هولم داد به رو به رو و صدای برخورد ماشین با جسمی اومد.
حالم خوب نبود،تصمیم گرفتم برم بیرون یک هوایی بخورم بلکه حالم بهتر شه.
شلوار کرم تنگم با هودی کرمم رو پوشیدم کلاه هودیم رو روی سرم انداختم.کتونیای مشکیمو پوشیدم و در خونه رو بستم.مامان و بابام شهرستان بودن و من تنهازندگی میکردم.
در ورودی حیاط رو باز کردم.باورم نمیشد.امیر اینجا چیکار میکرد.ب من چه اصن.بی توجه بهش راه خودمو پیش گرفتم
امیر:نیکی وایسا
من:دلیلی نمیبینم وایسم جناب سعیدی
امیر:هه،جناب سعیدی،قبلنا ک امیر بودم
من:قبلنا قبلنا بود الانم الانه.ما دیگه باهم مسبتی نداریم.
امیر:نیکی من هنوز دوست دا...
نذاشتم ادامه بده
من:حالم ازین کلمات تکراری و بی معنی بهم میخوره.برو از اینجا
داشتم میرفته ک گفت:نیکی نرو.بمون
من:نمیخوام.نمیمونم.چیه بهار جونت باز چی کرده.امیر ما چند سال باهم بودیم؟چرا اینکارو کردی؟چیم ازون دختره ایکبیری کمتر بود؟هان؟چرا؟
گریم دراومده بود.به خودم اومدم دیدم تو بغلشم.خودمو از بغلش جدا کردم و با عجله به سمت سر کوچه دویدم.هرچی سرعتمو بیشتر میکردم اونم سرعتش بیشتر میشد.خسته شدم وایسادم حپاسم به موقعیتم نبود ک از کنارم ی نور چشمو زد.بهش نگاه کردم.یک ماشین با سرعت داشت به طرفم میومد.جیغ زدم که یه نفر هولم داد به رو به رو و صدای برخورد ماشین با جسمی اومد.
۴.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.