پارت²²
پارت²²
فصل دوم
................................
خدمه رو صدا زد و دوتا از اونا اومدن داخل و دوتا سینی پر از خوراکی اومدن چشمام برق خاصی زد سرمو تکون دادم تا افکار شیطانیم از سرم بره ببرون
_ خوب میدونستم نمیایی بیرون برا همین گفتم برا هردومون بیارن اینجا
؛؛ هردومون؟
_ اره منم نخوردم
؛؛ ولی بگما من یکم میخورم چون گشنم نیست
سر تکون دادم و نشستم رو تخت منتظر یه حرکت بودم تا شروع کنم وقتی اونم شروع کرد هوردن خون جلو چشمامو گرفت و حمله ور شدم سمت سینی ... هرچی بود رو خوردم حتی یه ذره هم ته هیچکدوم از ظرف ها نزاشتم وقتی کلشو خوردم اروم گرفتم با خیال راحت تکیه دادم به تاج تخت لبخند زدم
_ گوشت بشه به تنت تو که گشنت نبود
؛؛ خوب؟ نبود مگه نباید مبخوردم ؟
_ جدی نگیر
؛؛ من هیچ وقت حرفاتو جدی نمیگیرم
همونجور که لقمه رو میجوید بهم اخم کرد بجایه اینکه ترسناک بشه به کیوت ترین حالت ممکنش تبدیل شد به زور جلو خندومو گرفته بودم ولی نمیشد نخندم بلند زدم زیر خنده و همینجور میخندیدم اونم گیج نگام میکرد بعد با دستم اشاره کردم به صورتش
؛؛ خیلی .. خیلی بامزه شدی دای دلم درد گرفت
_ من کجام خنده داره هاا؟
اداشو دراوردم لپامو باد کردم و اخم کردم و نگاهش کردم بعد به حالت عادی برگشتم یکی از ابروهامو بالا دادم و با لبخند مسخرو حرص درار نگاش کردم
_ خیلی چش سفیدی
؛؛ خوب دیگه همینه که هست
بلند شدم برم که صدام زد برگشتم سمتش
_ امروز من نیستم یه سری کارا هست که باید انجامش بدم .. ازت یه خواهشی دارم ... زیاد به پروپایه النا نپیچ که شر درست کنه تو اتاق بمون تا بیام زیادم طول نمیکشه دوساعت نیستم
؛؛ اینقدر نگو چیکار کنم چیکار نکنم ! .. بیرون چیکار داری؟
_ خیلی فضول شدیا ... کار دارم دیگه زود میام توهم دردسر درست نکن
؛؛ فضول عمته ...
_ خدافظ
تندی رفت بیرون ... خوب شد رفت حالا میتونم کارمو انجام بدم رفتم و درو دوتا قفل زدم و پرده هارو کشیدم و لب تابو از کشو در اوردم روشنش کردم حالا رسیدیم به مشکل اصلی رمز کوفتی رو باید بزنم .. واسا ببینم ... من که میتونم هکش کنم چرا دارم رمز میزنم؟ ای خاک تو یر خنگت کنن یونا بخدا که اسگلی ........ یه ربع مشغول سروکله زدن باهاش بودم تا باالاخره باز شد فلش رو دراوردم و زدم بهش انتظار داشتم اوش پر از فایل و پوشه باسه ولی جز یه پوشه چیز دیگه ای نبود اسم موشه خیلی عجیب بود "نابودی" یه لحظه فک کردم ویروس زامبیه توش از این فکرم خندم گرفت یکم نگاهش کردم و کلیک کردم روش ... یعنی چی؟ چرا فقط یه ویدیویه دو دیقه ای هست؟ این بود اون چیز مهم که جونگ کوک سرش دیوونه شد؟ خیلی کنجکاو شدم بدونم چیه سریع زدم روش و ویدیو پلی شد سعی کردم با دقت به تمام ویدیو نگا کنم ... یه سالن بزرگ بود و فقط دونفر اونجا بودن انگار یکی داشت یواشکی فیلم میگرفت چون خیلی دور بود و تکون میخورد ... قیافه یکی از اونا بران اشنا بود اون مرد که انگار سنش بالاتر بود ... وایسا ..... اون .. اون پدرمه؟ نه نه نیست ولی .. چهرش ... خودشه ! اون ... اون پدرمه !!!!
فصل دوم
................................
خدمه رو صدا زد و دوتا از اونا اومدن داخل و دوتا سینی پر از خوراکی اومدن چشمام برق خاصی زد سرمو تکون دادم تا افکار شیطانیم از سرم بره ببرون
_ خوب میدونستم نمیایی بیرون برا همین گفتم برا هردومون بیارن اینجا
؛؛ هردومون؟
_ اره منم نخوردم
؛؛ ولی بگما من یکم میخورم چون گشنم نیست
سر تکون دادم و نشستم رو تخت منتظر یه حرکت بودم تا شروع کنم وقتی اونم شروع کرد هوردن خون جلو چشمامو گرفت و حمله ور شدم سمت سینی ... هرچی بود رو خوردم حتی یه ذره هم ته هیچکدوم از ظرف ها نزاشتم وقتی کلشو خوردم اروم گرفتم با خیال راحت تکیه دادم به تاج تخت لبخند زدم
_ گوشت بشه به تنت تو که گشنت نبود
؛؛ خوب؟ نبود مگه نباید مبخوردم ؟
_ جدی نگیر
؛؛ من هیچ وقت حرفاتو جدی نمیگیرم
همونجور که لقمه رو میجوید بهم اخم کرد بجایه اینکه ترسناک بشه به کیوت ترین حالت ممکنش تبدیل شد به زور جلو خندومو گرفته بودم ولی نمیشد نخندم بلند زدم زیر خنده و همینجور میخندیدم اونم گیج نگام میکرد بعد با دستم اشاره کردم به صورتش
؛؛ خیلی .. خیلی بامزه شدی دای دلم درد گرفت
_ من کجام خنده داره هاا؟
اداشو دراوردم لپامو باد کردم و اخم کردم و نگاهش کردم بعد به حالت عادی برگشتم یکی از ابروهامو بالا دادم و با لبخند مسخرو حرص درار نگاش کردم
_ خیلی چش سفیدی
؛؛ خوب دیگه همینه که هست
بلند شدم برم که صدام زد برگشتم سمتش
_ امروز من نیستم یه سری کارا هست که باید انجامش بدم .. ازت یه خواهشی دارم ... زیاد به پروپایه النا نپیچ که شر درست کنه تو اتاق بمون تا بیام زیادم طول نمیکشه دوساعت نیستم
؛؛ اینقدر نگو چیکار کنم چیکار نکنم ! .. بیرون چیکار داری؟
_ خیلی فضول شدیا ... کار دارم دیگه زود میام توهم دردسر درست نکن
؛؛ فضول عمته ...
_ خدافظ
تندی رفت بیرون ... خوب شد رفت حالا میتونم کارمو انجام بدم رفتم و درو دوتا قفل زدم و پرده هارو کشیدم و لب تابو از کشو در اوردم روشنش کردم حالا رسیدیم به مشکل اصلی رمز کوفتی رو باید بزنم .. واسا ببینم ... من که میتونم هکش کنم چرا دارم رمز میزنم؟ ای خاک تو یر خنگت کنن یونا بخدا که اسگلی ........ یه ربع مشغول سروکله زدن باهاش بودم تا باالاخره باز شد فلش رو دراوردم و زدم بهش انتظار داشتم اوش پر از فایل و پوشه باسه ولی جز یه پوشه چیز دیگه ای نبود اسم موشه خیلی عجیب بود "نابودی" یه لحظه فک کردم ویروس زامبیه توش از این فکرم خندم گرفت یکم نگاهش کردم و کلیک کردم روش ... یعنی چی؟ چرا فقط یه ویدیویه دو دیقه ای هست؟ این بود اون چیز مهم که جونگ کوک سرش دیوونه شد؟ خیلی کنجکاو شدم بدونم چیه سریع زدم روش و ویدیو پلی شد سعی کردم با دقت به تمام ویدیو نگا کنم ... یه سالن بزرگ بود و فقط دونفر اونجا بودن انگار یکی داشت یواشکی فیلم میگرفت چون خیلی دور بود و تکون میخورد ... قیافه یکی از اونا بران اشنا بود اون مرد که انگار سنش بالاتر بود ... وایسا ..... اون .. اون پدرمه؟ نه نه نیست ولی .. چهرش ... خودشه ! اون ... اون پدرمه !!!!
۴.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.